گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ذال نویسه گردانی: ḎʼL ذال . (ع اِ) خوج خروه . تاج خروس . خود خروه . عرف الدیک . و آن گوشتپاره ای سرخ است که بر سر خروس بود. ۞ فش خروس . (قاض یخان بدر محمد دهار). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی زال زال . (اِخ ) پدر رستم است چون او سفیدموی بوجود آمد به این نام خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) ۞ . داستان متولد شدن زال پدر رستم وپرورش ی... زال زال . [ زال ل ] (ع ص ) درهم زال ؛ منصب ّ و قیل ناقص . (اقرب الموارد). درم ناقص و کم وزن . (آنندراج ). زال زال . (اِخ ) دهی است از دهستان پرزندات بخش زنوز شهرسان مرند. واقع در 33000گزی شمال باختری مرند و 3000گزی راه آهن جلفا به مرند و دارای آب ... زال زال /zāl/ ۱. (پزشکی) آنکه موهای سر، ابرو، و مژههایش سفید است؛ مبتلا به بیماری زالی. ۲. (اسم، صفت) [قدیمی] پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن پسر: ◻︎ رشت... ضعل ضعل . [ ض َ ع َ ] (ع اِمص ) باریکی بدن جهت نزدیکی و تقارب نسب و این حسب گمان عربست که مرد را از زن قریب النسب فرزند باریک بدن و نحیف جث... زعل زعل . [ زَ ع َ ] (ع مص ) نشاط کردن . (زوزنی ). نشاطی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شادمان شدن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شادمان... زعل زعل . [ زَ ع ِ ] (ع ص ) سخت گرسنه و درپیچان از گرسنگی . || شادان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زعل زعل . [ زَ ع َ ] (ع اِ) شوق . نشاط. (ناظم الاطباء). || کسالت و اندوه . ناگواری و عدم رضایت . اضطراب . خستگی و درماندگی . (از دزی ج 1 ص 593). زال زر زال زر. [ ل ِ زَ ] (اِخ ) نام پدر رستم است که ولایت نیمروز و زاولستان داشت و او را دستان و دستان زند و زر نیز خوانند.(شرفنامه ٔ منیری ). پدر... آب زال آب زال . [ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از آبراهه های کشگان رود که در نزدیکی قلعه ٔ قاسم بدان می پیوندد. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود