ذأت
نویسه گردانی:
ḎʼT
ذأت . [ ذَءْت ْ ] (ع مص ) سخت خبه کردن کسی را. سخت خفه کردن ، خَوَه کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
ذات المسطرتین . [ تُل ْ م َ طَ رَ ت َ ] ۞ (ع اِ مرکب ) آلتی قدیم رصد را. ذات الشعاع .
ذات المطامیر. [ تُل ْ م َ ] (اِخ ) شهری است به ثغور شامیة.و در کتاب الفتوح در ایام مهدی و مأمون و معتصم نام او آمده است و نیز در فتوح ذک...
ذات العراقیب . [ تُل ْ ع َ] (اِخ ) صخره ای و بقولی رملی به بلاد عمروبن تمیم .
ذات الطواویس .[ تُطْ طَ ] (اِخ ) محلی است نزدیک بخارا و آن را طواویس و ارقود نیز نامند. رجوع بتاریخ بخارای نرشخی چ مدرس رضوی ص 13 شود. طواو...
ذات النطاقین . [ تُن ْ ن ِ ق َ ] (اِخ ) لقب اسماء بنت ابی بکر زوجه ٔ زبیربن عوام و مادر عبداﷲبن زبیر و عروةبن الزبیر. تاریخ بیهقی پس از شرح ...
ذات الاکیراح . [ تُل ْ اُ ک َ ] (اِخ ) موضعی است به عراق و بدانجا دیری بنام دیر حنة. ابونواس گوید : یا دیر حنة من ذات الاکیراح من یصح عنک ف...
ذات الجلامید. [ تُل ْ ج َ ] (اِخ ) موضعی است در نزدیکی بصره و بدان جا عرب را حرب ها بوده است . || ونام حربی از حروب عرب است و آن را یوم ...
نار ذات النور. [ رِ تُن ْ نو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) و این نار به خاطر نورانیت آن شریف است و پارسیان متفقاً آن را طلسم اردی بهشت می دانند....
ذات عادة مستقرة. [ ت ُ دَ تِن ْ م ُ ت َ ق ِر رَ ] (ع ص مرکب ) زن که ایام عادت او همه ماهه منظم باشد.
ذات عادة مضطربة. [ ت ُ دَ تِن ْ م ُ طَ رِ ب َ ] (ع ص مرکب ) زن که روزهای بی نمازی وی درهر ماهی بگونه ٔ دیگر بود یعنی مرتب و منتظم نبود.