اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ذر

نویسه گردانی: ḎR
ذر. [ ذَرر ] (ع اِ) ج ِ ذرّة. موران خرد. مورچه و صدمورچه را گویند به وزن یک دانه جو است . و قیل لیس لها وزن ٌ و یحکی ان ّ رجلاً وضع خبزاً حتی علاه الذرّ و ستره ثم وزنه فلم یجد شیئاً. اجزاء غبار :
خفیف را سپه و پیل و مال چندان بود
که بیش از آن نبود در هوا همانا ذر.

فرخی .


- عالم ذرّ ؛ آنگاه که ابناء بشر چون ذرّات از ظهر آدم بوالبشر بیرون شده و خدای تعالی آنان را به اقرار و اعتراف وجودخویش داشت . ابوالفتوح رازی در تفسیر آیه ٔ و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم ۞ گوید: جماعتی مفسران سلف و اصحاب حدیث گفتند معنی آیه آن است که خدای پشت آدم بمالید و جمله فرزندان او را برون آورد بر صورت ذره ای اعنی مورچه ٔ خرد و خلاف کردند که این کجا بود. بعضی گفتند به بطن نعمان وادیئی است در پهلوی عرفات و گفته اند به دهناء بوداز زمین هند و آن آنجا بود که آدم فرود آمد از آسمان . کلبی گفت از میان مکه و طایف بود سدی گفت در آسمان بود که خدای تعالی پشت آدم بمالید جانب راست و فرزندان او را از آن جانب بیرون آورد چون مروارید سفید وایشان را گفت برحمت من ببهشت شوید و از جانب چپ پشتش بمالید و فرزندانی از او بیرون آورد سیاه و گفت بدوزخ شوید و لاابالی و باک ندارم و با ایشان خطاب کرد و گفت بدانید که جز من خدائی نیست و من خدای شماام بمن شرک میاورید و من پیغمبرانی خواهم فرستادن بشما تا عهد من یاد شما دهند و من با شما پیمان کنم و بر شما کتابها خواهم فرستاد بگو تا چه میگوئی . ایشان گفتند گواهی میدهیم که تو خدای مائی و آفریدگار مائی و ما را خدائی نیست جز تو. گروهی این روز اقرار کردند بطوع و گروهی بر وجه تقیه خدای تعالی از ایشان بر این عهد بست آنگه آجال و ارزاق و مصائب ایشان بنوشت آدم (ع ) در ایشان نگریست ایشان را دید مختلف اشکال و الوان و متفاوت الصور بعضی نیکو و بعضی زشت و بعضی درازو بعضی کوتاه بعضی توانگر و بعضی درویش گفت بار خدایا چرا ایشان را متساوی نیافریدی گفت خواستم تا اینان شکر من زیادت کنند. سدی گفت در میان ایشان پیغمبران بودند مانند چراغ رخشان آدم از آن میانه نوری دید بلند گفت بار خدایا این کیست گفت این پیغمبری است ازفرزندان تو نام او داود گفت بار خدایا عمر او چند است گفت شصت سال گفت بار خدایا بیفزای گفت قلم برفت ، با آجال بندگان گفت بار خدایا از عمر من چهل سال در عمر او افزای و عمر آدم هزار سال بود چهل سال به داود داد تا هزار سال کم چهل سال شد چون عمر او به نهصدو شصت رسید ملک الموت به او آمد آدم گفت چه کار آمدی گفت تا جانت بردارم گفت مرا چهل سال عمر مانده است گفت نه به داود دادی انکار کرد و جحود پیش آورد گفت ندادم لاجرم فرزندانش جاحد باشند و نسیان افتاد و فراموش کرد عهد خدای تا فرزندانش فراموش کار شدند و خطا کرد تا فرزندانش مخطی شدند. نعوذاً باﷲ من مثل هذه المقالات المحالات و الترهات الشنیعة. آنگه ملک الموت باپیش خدا آمد گفت بار خدایا آدم چهل سال دعوی میکند گفت برو بگو او را نه به داود دادی گفت بگفتم جحود می کند گفت برو جانش بردار و بگو آنکه قلم تو بود بدادی و ما در عمر داود بنوشتیم با ما جحود از پیش نشود.حاشا علیه السلام من ذلک . او برفت و آدم را جان برداشت آنگه چون عهد فرزندان آدم بسته بود ایشان را گفت با پشت آدم شوی که من قیامت بر نه انگیزم تا از شما یکی مانده باشد تا در وجود نیاید و عمر و روزی خود مستوفی بنستانید این خبر ذرم (؟) است که مخالفان ما و بعضی موافقان از اهل اخبار گفتند و این درست نیست برای مخالفت او دلیل عقل و ظاهر قرآن را. اما مخالفت او دلیل عقل را از اینجاست که حال این فرزندان که دعوی میکنند که خدای ایشان را بیرون آورد بر صورت ذرّه و به ایشان خطاب کرد و تقریر کرد ایشان را بقوله ؛ الست بربکم . (قرآن 172/7). از دو بیرون نبود یا کامل عقل بودند یا نبودند اگر کامل عقل نبودند از حکیم نیکو نیاید خطاب با ایشان و تقریر با ایشان و اگر کامل عقل بودند لامحاله باید تا آن حال یاد دارند و فراموش نکنند که عاقل مثل آن حال و کمتر از آن در شهره و نادرگی با کمال عقل فراموش نکند چون هر دو قسمت باطل است دلیل کند بر بطلان این قول . اگر گویند طول مدت و تخلل مرگ در میانه از یاد ایشان ببرد گوئیم طول مدت اگرنسیان آرد از تفصیل آن باشد [ و ] از جمله به یک بارناسی نشود آنگه همه ٔ خلایق به یک بار. حالی چنان غریب و نادره رفته و ایشان کامل عقل با کمال عقل چگونه فراموش کنند آنرا. و اما تخلل مرگ را اگر در این تأثیری بودی بایستی که تخلل نوم و جنون و سکر و اغما و زوال عقل را در این اثری بودی که این جمله مزیل عقل است و ما می دانیم که خفته چون بیدار شود و مغمی علیه چون بهوش آید و مست چون هشیار شود آنچه دانسته باشد یادش آید و علمش به آن حاصل شود نبینی که اصحاب الکهف با آنکه سیصدونه سال خفته بودند چون برخاستند هرچه دانستند همه را یاد آمد و هیچ خلل نبود و اینحال به اوقات و اشخاص مختلف نشود. دیگر آنکه خدای تعالی بیان کرد که غرض من از این آن است تا فردای قیامت نگویند: انا کنا عن هذا غافلین . (قرآن 172/7). و اگر اینجاندانند یا فراموش کرده باشند اولیتر که در قیامت ندانند. اگر گویند کودکی آنچه کرده باشد درحال طفولیت یاد ندارد گوئیم ما از این احتراز کردیم با آنکه گفتیم عاقل باکمال عقل و طفل عاقل نباشد. اما خلاف او ظاهر قرآن را آن است که خدای تعالی گفت : و اذ اخذ ربک من بنی آدم . (قرآن 172/7). و نگفت من آدم و گفت من ظهورهم و نگفت من ظهره و گفت ذریتهم و نگفت ذریته . دگر آنکه گفت : ان تقولوا یوم القیمة انا کنا عن هذا غافلین (قرآن 172/7). و المعنی لئلاتقولوا یوم القیمة. نگویند در روز قیامت که ما از این غافل بودیم . باز نمود که این برای آن کردیم تا روز قیامت دعوی غفلت نکنند تا حجت بر ایشان قایم شود اگر فراموش کنند و غافل شوند حجت ساقط شود از ایشان و این غرض حاصل نباشد. دگرآنکه گفت . او تقولوا انما اشرک آباؤنا من قبل . (قرآن 173/7). تا نگویند که پدران ما مشرک بودند بشرک پدران عذر نیاورند و این در حق کسانی صورت بندد که ایشان را پدران مشرک بوده باشند اما آنانکه از پشت آدم (ع ) بیرون آمده باشند ایشان چگونه گویند، اشرک آباؤنا من قبل و کنا ذریته من بعدهم . اگر گویند چون تأویل مخالفان و اخباریان باطل بکردی تأویل صحیح چیست آیه را بنزدیک شما، گوئیم ما را در تأویل آیه دو وجه است یکی آنکه مراد به این جماعتی اند از فرزندان آدم (ع ) که خدای تعالی ایشان را بیافرید و کمال عقل داد و آلات و تمکین و تکلیف کرد ایشان را و بر زبان پیغمبران به ایشان تقریر کرد که : الست بربکم ؟ (قرآن 172/7). ایشان از پس نظر در ادله و تحصیل علم و معرفت به خدای تعالی گفتند بلی . ایشان را بر یکدیگر گواه گرفت تا فردای قیامت نگویند که ما از این غافل بودیم یاتعلیلی کنند بشرک پدران و گویند ما را پدران مشرک بودند ما نیز به آن شرک آوردیم که ما اطفال بودیم و به ایشان اقتدا کردیم . و ایشان را شبهت از آن افتاد که گمان کردند که لفظ ذریه متناول نباشد الا اطفال صغار را و پنداشتند که اشتقاق آن از ذر است و این اندیشه خطاست برای آنکه جمله بشر را ذریّه آدم خوانند از کوچک و بزرگ و بالغ و نابالغ. قال اﷲتعالی ؛ ربنا و ادخلهم جنات عدن التی وعدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذریاتهم . (قرآن 8/40). و لفظ صالح واقع نباشد الاّ بر بالغان و عاقلان دون اطفال . وجه دویم در تأویل آیه آن است که چون خدای تعالی ایشان را از بدیع فطرت و کمال صنعت چنان آفرید و ترکیب عجیب و آیات و دلائل و عبر در خلق ایشان که دلیل اند بر آنکه ایشان راخالقی است قادر عالم حی ّ موجود حکیم سمیع بصیر مریدکاره مدرک حاصل بر صفات کمال در این خلق بمنزلت کسی بود که گواه بر ایشان گیرد تا انکار نتواند کرد که این جمله را خالقی و آفریدگاری هست و مقدر و مدبّری باید و ایشان را در این باب بمنزلت معترفی باشند و اگرچه آنجا اشهادی و اعتراف حقیقی نباشد چنانکه خدای تعالی گفت . ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها وللارض ائتیا طوعاً او کرهاً قالتا اتینا طائعین . (قرآن 11/41). و برحقیقت نه از خدای تعالی قولی بود و نه از آسمان و زمین . و مثله قوله : شاهدین علی انفسهم بالکفر. (قرآن 17/9). و ما دانیم که هیچکس بکفر خود گواهی ندهد و مراد آن است که فعلی کنند که دلیل کفرشان کنند و مانند این قول قایل است . جوارحی تشهد بنعمتک و حالی معترفة باحسانک . و مثله فی التوسع قول الشاعر:
فلئن نطقت بشکر برک جاهداً،
فلسان حالی بالشکایة ینطق .
و آنچه روایت کرده اند از بعضی خطباء مانند این است . سل الأرض من شق انهارک و غرس اشجارک و جنی ثمارک فان لم تجبک حواراً اجابتک اعتباراً. و این بابی واسع است و این را استشهاد بسیار است از نظم و نثر. مردی نظام را پرسید: ما الأمور الصامتة الناطقة قال الدلایل المخبرة و العبر الواعظة. قوله و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم . (قرآن 172/7). گفت یاد کن چون فراگرفت خدای تعالی از بنی آدم از پشتهای ایشان فرزندان ایشان را و این کنایت باشد از خلق ایشان و ایجاد ایشان و اخراج و نقل ایشان از اصلاب آباء و ارحام امهات و اشهدهم علی انفسهم ، و گواه کرد ایشان را بر خود بر آن تفسیر که دادیم یا بعضی بر بعضی که ؛ هم کنفس واحدة و قوله . الست بربکم ، تقریری است با عقلا و کاملان نه من خدای شماام قالوا بلی . جواب ایشان است که دادند و بلی جواب استفهامی باشد متضمن نفی و نعم جواب کلامی مثبت موجب باشد. شهدنا ما گواه شدیم و گواهی دادیم ان تقولوا تقریر آن است که لئلا تقولوا او حذراً من ان تقولوا و آنجا محذوفی مقدر بود والمعنی انما فعلنا ذلک لئلا تقولوا و کلام بر نظایر این برفته است من قوله ؛ یبین اﷲ لکم ان تضلوا. (قرآن 176/4). و المعنی لئلا تضلوا و قوله : القی فی الأرض رواسی ان تمید بکم . (قرآن 15/16). و المعنی لئلاّ ان تمید بکم او حذراً من ان تمید بکم . او تقولوا عطفت علی قوله ان تقولوا که گوئی ما برای آن شرک آوردیم که پدران ما مشرک بودند و کنا ذریة من بعدهم ، و ما فرزندان بودیم از پس ایشان و اشتقاق ذریه من ذراﷲ الخلق ای خلقهم باشد و وزن او فعلیه باشد و قول آن کس که گفت اصل او ذروه است من الذر درست نیست و بر ایشان گفتند فرزند طفل را ذریه خوانند تشبیهاً بالذر و این قول درست نیست . لقوله و من صلح من آبائهم و ازواجهم وذریاتهم ، و اطفال را بصلاح وصف نکنند قوله ، افتهلکنابما فعل المبطلون . این نیز دلیل است بر آنکه قول بذر باطل است برای آنکه بیان کرد که این آنان گفتند که ایشان را پدرانی مبطل مشرک بودند و گویندگان بذر نخواهند گفتن که ایشان را بجز آدم پدری بود تا آدم مبطل بود. ابوالهذیل در بعضی کتب خود گفت : حسن بصری بذرگفتی و گفتی خدای تعالی اطفال را که ببهشت برد بثواب ایمانشان برد در ذر. و رمانی حکایت کرد از ابن الرشاد که او بخبر ذر گفتی ولیکن نه از آیت از خبر و از جمله ٔ ادله بر فساد این قول قوله ، و اﷲ اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً. (قرآن 78/16). گفت شما را از شکم مادر بیرون آوردم چیزی ندانستی اگر آنکه از شکم مادر بیرون آید چیزی نداند آنکه از صلب پدر بیرون آید اولی و احری که چیزی نداند. ابن کثیر و اهل کوفه خواندند، ذریتهم علی التوحید و باقی قراء علی الجمع، ذریاتهم ، و ذریت لفظی است صالح واحد را و جمع را و چون واحد باشد اورا دوجمع باشد یکی سلامت و آن ذریات است و یکی تکسیر و آن ذراری است و ابوعمرو خواند یقولوا بالیاء فیها جمیعاً خبراً عن الغایب و باقی قراء بتاء خطاب خواندند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
بی زر. [زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زر) بی پول . مفلس . محتاج .- بی زرخرید ؛ میسرشده ٔ بدون خریدن . (ناظم الاطباء).
بی ضر. [ ض َرر / ض َ ](ص مرکب ) (از: بی + ضر) بی ضرر. بی زیان : سِیُمْشان بد او مه ۞ که هرگز نجویدمگر خیر بی شر یا نفع بی ضر. ناصرخسرو.رجوع ب...
پیر زر. [ رِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر کهن . (آنندراج ). پیر کهنسال .
باز زر. [ زِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باز زرین پر، کنایه از آفتاب عالمتاب است . (آنندراج ) : خیز که باز باز زر بر سر چتر نیلگون گشت پدید باز...
آب زر. [ ب ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است : کسی گفت چگونه میبین...
چتر زر. [ چ َ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب باشد. چتر زرین . (انجمن آرا) (آنندراج ). برای آفتاب استعمال کنند. (از فرهنگ نظام...
خشک زر. [ خ ُ زَ ] (اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . (غیاث اللغات ). || زر خالص . (غیاث اللغات ).
زر زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از صرف کردن زر. (آنندراج ) (بهار عجم ) : زین اساسی نهی فراخ نه تنگ زرزنی در عمارت گل سنگ . امیرخسرو (...
شهر زر. [ ش َ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این کلمه در این بیت خاقانی آمده است : شهر زر و تخت طاقدیس خسان راباز مرا جفت کین نوای صفا...
زر تلی . [ زَ رِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر طلا را گویند. (برهان ). زر تمام عیار. زر خالص . (آنندراج ). زر پاک است و طلا معرب آن است . (ان...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۱ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.