ذمیر
نویسه گردانی:
ḎMYR
ذمیر. [ ذَ ] (ع ص ) دلیر. || مرد صاحب جمال . || زیرک . || مرد بسیار یاری کننده . معوان .
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) کنورهیرالال بن راجه پباری لال . شاعر هندی و از رؤسای براهمه است . این بیت او راست :از سینه ٔ سوزان بفلک ناله فرستم وز ...
ضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) همدانی . شاعر. اوراست منظومه ٔ شمع و پروانه . (کشف الظنون ج 2 ص 70).
(دستوری) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: راناب rânâp (کردی، rânâw) ****فانکو آدینات 09163657861.
(درون): همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هیناب hināb (کردی: henāv) چتاس cetās (سنسکریت) ضمیر (جانشین نام در دستور زبان): همتای پارسی این است: ران...
صاف ضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) ساده دل . صاف درون . بی غل و غش . پاکدل : قسمت زنگی از آیینه ٔ روشن نشودانفعالی که من از صاف ضمیران دارم .صائب ...
پاک ضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) پاک اندیشه . پاکرای .
تیره ضمیر. [ رَ / رِ ض َ ] (ص مرکب ) مکدرخاطر. (ناظم الاطباء). || تیره باطن و گمراه : کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من نام خود خود نهی ای ...
حرف ضمیر. [ ح َ ف ِ ض َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: یاء و دال است که در آخر کلمه فایده ٔ ضمیر جماعت حاضران دهد، چنانکه می آیید...
روشن ضمیر. [ رَ ش َ ض َ ] (ص مرکب ) روشندل . (آنندراج ). روشن روان . (ناظم الاطباء). آنکه دارای دل و روانی روشن است . روشن روان . روشن فکر. (یا...
روشن ضمیر. [ رَ / رُو ش َ ض َ ] (اِخ ) از گویندگان استاد و دانشمندان زبان فارسی و تازی و هندی و از موسیقی دانان نامی در هند بود وی با چهارده ...