ذهل
نویسه گردانی:
ḎHL
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) (بنو...) نام قبیله ای است وفقیه سیستان بروزگار مأمون خالدبن مضا الذهلی بالولاء منسوب بدین قبیله است . و صاحب اقرب الموارد گوید:بنوذهل ، فریق من بنی شیبان . و رجوع به بنوذهل شود.
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ذحل . [ ذَ ] (ع اِ) کینه . (دهار). دشمنی . دشمنانگی . حقد. عداوت . ج ، ذُحول . (مهذب الاسماء). اَذحال . (منتهی الارب ).
ذحل . [ ذَ ] (اِخ ) نام موضعی است .
ذحل . [ ذَ ] (ع مص ) کشنده را بازکشتن . || کین خواستن : یقال طلب بذحله . || طلب پاداش گناهی که بر او رفته کردن . و یا پاداش دشمنی خواست...
ذحل . [ ذَ ح ِ ] (ع ص ) ذاحل . طلب کننده ٔ خون مقتول .
زهل . [ زَ ] (ع مص ) دور شدن از بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دور شدن از چیزی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
زهل . [ زَ هََ ] (ع مص ) سپید و تابان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سپیدی و تابانی . (منتهی ال...
ضهل . [ ض َ ] (ع ص ، اِ) شیر گردآمده .هر چیز که اندک اندک و یکی بعد دیگری فراهم آمده باشد. (منتهی الارب ). || آب اندک . (منتهی الارب ) (من...
ضهل . [ ض َ ] (ع مص ) اندک اندک فراهم آمدن چیزی . (منتهی الارب ). || اندک و تنک گشتن شراب و نوشیدنی . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || ...
ضهل . [ ض ُ هَُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضَهول . (منتهی الارب ).
ضحل . [ ض َ ] (ع مص ) فرورفتن آب : ضَحَل الماء؛ فرورفت آب . || تُنُک گردیدن . || کمیاب شدن . (منتهی الارب ): ضَحَلَت ِ الغُدرُ؛ کم شد آب ...