اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

راح

نویسه گردانی: RʼḤ
راح . (ع اِ) شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارتیاح یعنی نشاط، گویند: فقدت راحی فی الشباب ؛ یعنی ارتیاحی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):
ای دریغا مرغ خوش الحان من
راح روح و روضه و ریحان من .

مولوی .


|| پنجه . (منتهی الارب ). کف های دست . (آنندراج ). ج ِ راحة است که بمعنی کف دست باشد. (از اقرب الموارد). || راه . (غیاث اللغات ). || قرار گرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || یوم راح ؛ روز سخت باد. (منتهی الارب ). || شراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خمر. (اقرب الموارد) :
از خوردن راح ای جمال احرار
دانم که نه بر توبه ٔ نصوحی .

سوزنی .


دست جم چون راح ریحانیت داد
خوان جم را خل خرمایی فرست .

خاقانی .


شعر من شد نقل عقل و راح روح
پس روا داری مرا اندوهگین .

خاقانی .


در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانه ٔ مرغان روحانی بخواه .

خاقانی .


راح ریحانی ار بدست آری
تو و ریحان و راح و رای صبوح .

خاقانی .


راح و ریحان که مجلس آراید
نوش و نقلی که بزم را شاید.

نظامی .


راح گلگون چو گلشکر خنده
پخته گشته در آتش زنده .

نظامی .


از افراط و انهماک در معاطات کاسات راح از صباح تا رواح مرضی روی نمود. (جهانگشای جوینی ).
تخت زمرد زده ست گل بچمن
راح چون لعل آتشین دریاب .

حافظ.


همچون لب خود مدام جان می پرور
زان راح که روحیست بتن پرورده .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
راح . (ع اِ) نام نوایی است از موسیقی . رجوع به لغت نامه ذیل لغت آهنگ شود.
راح . (اِخ ) صحرایی است در راه یمامه به بصره میان بنبان و جرباء. (از معجم البلدان ج 4).
راح روح . [ح ِ ] (اِخ ) لحنی است از سی لحن باربدی : چو راح روح را در پرده بستی ز رشکش زهره در پرده نشستی .میرخسرو (از آنندراج ).
روح راح . [ ح ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لحنی است از موسیقی قدیم .راح روح . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به روح شود.
راه . (اِ) طریق . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (دهار) (سروری ). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان ). سبیل . (دهار) (ترجمان القرآن ). صراط. (منتهی...
راه . (هندی ، اِ) پادشاه هندوستان . (برهان ) ۞ (ناظم الاطباء). نام پادشاه هند. (لغت محلی شوشتر). مبدل رای که لقب سلاطین هند بوده . (فرهنگ...
راه . [ هِن ْ ] (ع ص ) ۞ راهی . با رفاه در زندگی . (از متن اللغة). فراخ . (از ناظم الاطباء). عیش ٌ راه ؛ زیست فراخ . (ناظم الاطباء). زندگی سا...
رعة. [ رِ ع َ ] (ع اِمص ، اِ) پرهیزگاری . (ناظم الاطباء): ریعة؛ پرهیزگاری . (منتهی الارب ). پرهیزگار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || قربانی که ...
ره گشود به چم گشودن راهی برای حل مسائل هم اکنون نیز از واژه راه گشا به همین تعبیر استفاده می شود. شاید بتوان از واژه گشایه نیز برای کلید پاسخ پرس...
تنها راه به تک راه گیرند بر آب و آتش بدندان بدرند پولاد و مرمر. عنصری (از آنندراج ).
« قبلی صفحه ۱ از ۱۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.