راح
نویسه گردانی:
RʼḤ
راح . (اِخ ) صحرایی است در راه یمامه به بصره میان بنبان و جرباء. (از معجم البلدان ج 4).
واژه های همانند
۱۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۸ ثانیه
راح . (ع اِ) شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارتیاح یعنی نشاط، گویند: فقدت راحی فی الشباب ؛ یعنی ارتیاحی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموا...
راح . (ع اِ) نام نوایی است از موسیقی . رجوع به لغت نامه ذیل لغت آهنگ شود.
راح روح . [ح ِ ] (اِخ ) لحنی است از سی لحن باربدی : چو راح روح را در پرده بستی ز رشکش زهره در پرده نشستی .میرخسرو (از آنندراج ).
روح راح . [ ح ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لحنی است از موسیقی قدیم .راح روح . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به روح شود.
راه . (اِ) طریق . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (دهار) (سروری ). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان ). سبیل . (دهار) (ترجمان القرآن ). صراط. (منتهی...
راه . (هندی ، اِ) پادشاه هندوستان . (برهان ) ۞ (ناظم الاطباء). نام پادشاه هند. (لغت محلی شوشتر). مبدل رای که لقب سلاطین هند بوده . (فرهنگ...
راه . [ هِن ْ ] (ع ص ) ۞ راهی . با رفاه در زندگی . (از متن اللغة). فراخ . (از ناظم الاطباء). عیش ٌ راه ؛ زیست فراخ . (ناظم الاطباء). زندگی سا...
رعة. [ رِ ع َ ] (ع اِمص ، اِ) پرهیزگاری . (ناظم الاطباء): ریعة؛ پرهیزگاری . (منتهی الارب ). پرهیزگار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || قربانی که ...
ره گشود به چم گشودن راهی برای حل مسائل
هم اکنون نیز از واژه راه گشا به همین تعبیر استفاده می شود.
شاید بتوان از واژه گشایه نیز برای کلید پاسخ پرس...
تنها راه
به تک راه گیرند بر آب و آتش
بدندان بدرند پولاد و مرمر.
عنصری (از آنندراج ).