راح
نویسه گردانی:
RʼḤ
راح . (اِخ ) صحرایی است در راه یمامه به بصره میان بنبان و جرباء. (از معجم البلدان ج 4).
واژه های همانند
۱۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
راه یاب . (نف مرکب ) راه یابنده .
راه خرج . [ خ َ ] (اِ مرکب ) مخارج و هزینه ٔ راه . (ناظم الاطباء).
راه پهن . [ پ َ ] (اِخ ) محلی است بمسافت کمی در مشرق فرک به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
راه پیچ . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 241هزارگزی جنوب کهنوج و3هزارگزی باختری راه مالرو انگهر...
راه آور. [ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف راه آورده و راه آورد. ره آورد. سوغات و ارمغان و هدیه و هر چیزی که چون شخصی از جایی و از سفری ب...
راه بند. [ ب َ ](نف مرکب ) که راه بندد. کسی یا چیزی که راه را مسدود کند. (فرهنگ نظام ). سرراه گیرنده . مانععبورشونده :سگ من گرگ راه بند من...
راه بید. (اِخ ) دهی است از دهستان آب سرده بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع در 20هزارگزی شمال خاوری چقلوندی . راه چقلوندی به بروجرد ازمیا...
راه بین . (نف مرکب ) که راه بیند. || رهشناس و مجرب که راه بازشناسد : بپرسید از زال زر موبدی ازین تیزهش راهبین بخردی . فردوسی .گرمرد راهبی...
خوش راه . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) ستور راهوار. (ناظم الاطباء). اسب خوش رفتار. اسب مطیع و خوب رو. اسب غیرحرون و تندرو. || طعام لذیذ و نرم...
خار راه . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مانع و حایل . (آنندراج ). مزاحم . مانع. سد راه پیشرفت .