اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رازی

نویسه گردانی: RʼZY
رازی . (اِخ ) رضائی نوربخشی رازی به لیاقت و قابلیت و عذب البیانی تخم محبت خود در مزرع دلها می کاشت و در بازی شطرنج دستی داشت . این رباعی از اوست :
ای کرده عبادت ریائی فن خود
آراسته از لباس عصیان تن خود
طوقیست بگردنت ردا از لعنت
گفتم من و انداختم از گردن خود.

(صبح گلشن ص 177).


احتمالاً همان رازی است که از فهرست ابن الندیم نقل شد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
قوامی رازی . [ ق َ ی ِ ] (اِخ ) از شاعران است . صاحب تذکره ٔ هفت اقلیم در توصیف او شرحی نگاشته است . این ابیات بدو منسوب است :مکن خضاب که...
منطقی رازی . [ م َ طِ ی ِ ] (اِخ ) از شاعران قدیم و در لغت نامه ٔ اسدی و حدایق السحر رشیدالدین وطواط به شعر او استشهاد شده است . (یادداشت مرح...
علامه رازی . [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن ابوجعفر بویهی ، مکنی به ابوجعفر و ملقب به قطب الدین وقطب المحققین . وی اهل ورامین از تو...
رضایی رازی . [ رِ یی ِ ] (اِخ ) یا رضایی طهرانی یا رضایی نوربخشی . رجوع به رضایی (شاه رضا...) شود.
طایری رازی . [ ی ِ ی ِ ] (اِخ ) پسر مولانا امیدی است . این مطلع از اوست :آنکه رفت از سر کوی تو به آزار، منم وآنکه برد از تو به دل حسرت بسیا...
پوشیده رازی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) اخفاء سرّ. نهانی راز : زپوشیدن راز شد روی زردکه پوشیده رازی دل آرد بدرد.نظامی .
ابوبکر رازی . [ اَبو ب َ رِ ] (اِخ ) احمدبن علی جصاص . فقیه حنفی . مولداو شهر ری . به سال 325 هَ . ق . به بغداد شد و سپس مدتی در اهواز و چندی ...
ابوبکر رازی . [ اَ بو ب َ رِ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن زکریای رازی شود.
امیدی رازی . [ اُ دی ِ ] (اِخ ) رجوع به امیدی طهرانی شود.
غضائری رازی . [ غ َ ءِ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن علی غضائری رازی ، مکنی به ابوزید ۞ از شاعران بزرگ عراق واز مداحان امرای آخر دیلمی در ری و سل...
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۲ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.