اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

راستی

نویسه گردانی: RʼSTY
راستی . (اِخ ) امیر راستی اصلش از سادات تبریز است ولی خود در خراسان نشو و نما یافته است . او دارای طبعی شیوا و رسا و طبیعتی بلند و والا بوده است . راستی در دوران تصدی تولیت نصریه ٔ تبریز لیافت و پاکدامنی زایدالوصفی از خود نشان داد. اشعار زیر او راست :
دل مرا کشته ٔ آن غمزه ٔ پر فن میداشت
للّه الحمد چنان شد که دل من میخواست .

#


شوق تو زتن برون نخواهد رفتن
تا جان ز بدن برون نخواهد رفتن
گفتی که برون کن از دلت مهر مرا
این از دل من برون نخواهد رفتن .

(از دانشمندان آذربایجان ).


و رجوع به تحفه ٔ سامی و فرهنگ سخنوران شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
راستی . (حامص ) استقامت . وضع یا حالت مستقیم و راست . (ناظم الاطباء). مقابل کجی . (از آنندراج ). مقابل ناراستی و مقابل خمیدگی : قوام ؛ راستی . ...
راستی راستی . (ق مرکب ) در حقیقت . حقیقةً. فی الواقع. واقعاً. از روی جد.
راست راستی . (ق مرکب ) واقعاً. بحقیقت . و در تداول عامه راس راسی تلفظ کنند.
راستی پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) این کلمه را در مقابل لغت رِکتی فیابل ۞ پذیرفته اند. (مجموعه ٔ اصطلاحات علمی ج 1 ص 16).
خداو راستی(ف) به راستی خدا . به صداقت خدا. قسم به خدا . در کجا هستی که هیچ نیستی غائب هستی و خداو راستی در نبود تو سردردم هنوز بشیر اس...
راستی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درستکاری کردن . امانت و صداقت کردن : همه راستی کن که از راستی نیاید بکار اندرون کاستی . فردوسی .اگر خواهی...
راستی جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) کمال و درستی جستن . درستکاری طلبیدن : نبد در دلش کژی و کاستی نجستی بجز خوبی و راستی . فردوسی .و گر آشتی ...
راستی دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) درستی و استقامت دیدن : آن زلف کج گرفت شفایی ز هر چه هست جز راستی ندید ز طبع سلیم خویش .شفائی اصفهانی ...
راستی فرمای . [ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه امر براستی و عدالت کند : جلال دولت عالی محمد محمودامام دادگران شاه راستی فرمای .فرخی .
معادل verification
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.