راض
نویسه گردانی:
RʼḌ
راض . (ص ) زن بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی ). || زنی را گویند که پنهانی قحبگی کند. (ملحقات لغت فرس اسدی ). در ملحقات فرهنگ اسدی چاپ اقبال این کلمه را با کلمه ٔ«تاض ». و چند کلمه ٔ دیگر مختوم به «ض » آورده و درباره ٔ یکی از آنها گوید پهلوی است . رجوع به تاض شود.
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
رعظ. [ رَ ع َ ] (ع مص ) شکستن رعظ تیر را. (ناظم الاطباء). شکستن سوراخ تیر که پیکان در وی کنند. (منتهی الارب ).
رعظ. [ رُ ] (ع اِ) جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج ، اَرعِاظ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مثل ؛ ان فلا...
راز خاک . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبزه و ریاحین است . راز زمین . (آنندراج ).
راذ هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از قضات عهد ساسانی . (ایران در زمان ساسانیان ص 76).
راز دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) کنایه از راز دانستن و راز دریافتن . راز خواندن . (آنندراج ). اما در این (معنی ) ادعاست بلی راز چیزی نیست که ...
راز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راز گفتن . گفتن سرّ خود با کسی : شب خیز که عاشقان بشب راز کنندگرد در و بام دوست پرواز کنند. عبداﷲ انصاری .یا...
اهل راز. [ اَ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل سر. اهل باطن . کسی که بر رازها واقف است . کسی که از اسرار آگاهست : رباب و چنگ ببانگ بلند ...
تنگه راز. [ ت َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مانه است که در بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع است و در حدود 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
راز گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخن با کسی پوشیده گفتن . سرّی بکسی سپردن : نگوید باخرد با بی خرد رازبگنجشکان نشاید طعمه ٔ باز. ناصرخسرو.لاله...
اثر منظوم شیخ محمود شبستری در پاسخ به 13 سوال مهم در زمینه عرفان