راه راه . (ص مرکب ) مخطط. (ناظم الاطباء). چیز مخطط معروف به راهدار: جامه و قبای راه راه ؛ آنکه خطوط رنگین داشته باشد. (از بهار عجم ). الیجه . (یادداشت مؤلف ). الجه ؛ مخفف الاجه ٔ ترکی ، جامه راه راه رنگارنگ . (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ). راه را. رارا (مخفف راه راه در تداول عامه ). (یادداشت مؤلف ). دارای خطوط متوازی نمایان و متمایز از متن پارچه خواه برجسته و خواه غیر برجسته . دارای خطوط متوازی و متمایز از متن پارچه در جهت تار. راهدار. دارای راه : مخمل راهدار؛ کبریتی
: سری مویش از آه حسرت سیاه
سراپرده اش از فغان راه راه .
ملاطغرا (از بهار عجم ).
در طریق شوق آسایش نمی یابد تنش
جامه ٔ مرد مسافر گر نباشد راه راه .
محمدقلی سلیم (از بهار عجم ).
نیست از رهزن در این راهم غمی کز فیض عشق
در بر از زخمی قبای راه راهی بیش نیست .
میرزا عبدالغنی قبول (از بهار عجم ).
شد از خون راه راه آخر تن خاکستری پوشم
شهیدان را لباس کربلایی اینچنین باید.
سعید اشرف (از بهار عجم ).
قبای راه راهی داشت در بر
که هر راهش برد دل را به راهی .
تأثیر (از آنندراج ).
-
پارچه یا چیت یا قبای راه راه ؛ پارچه و چیت و قبایی که خطوط موازی داشته باشد.
-
جامه ٔ راه راه ؛ جامه ٔ مخطط. (ناظم الاطباء).
- || رنگارنگ و الوان . (ناظم الاطباء).