رأس
نویسه گردانی:
RʼS
رأس . [ رَءْس ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان جزیره ٔ صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در 6هزارگزی باختر آبادان و کنارشطالعرب . این ده دارای 1150 تن جمعیت میباشد. آب رأس از شطالعرب تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن خرماست . قراء کوچک آن ذرعمیه ، غاتمیه ، شلهه جزیره ، جزء این ده منظور شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رأس . [ رَءْس ْ ] (ع اِ) سر. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ) (آنندراج ) (ترجمان علا...
رأس . [ رَءْس ْ ] (ع مص ) بر سر زدن .(از متن اللغة) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
رأس . [رَءْس ْ ] (اِخ ) دیهی است از لبنان واقع در صور. (ازاعلام المنجد). از قراء بعلبک است که رود عاصی از آن سرچشمه میگیرد. (از نخبةالدهر دم...
راس . (اِ) بمعنی راه باشد چه سین و ها را به یکدیگر تبدیل کنند چنانکه خروس و خروه . (انجمن آرای ناصری ). به لغت زند و پازند راه و جاده را...
چپ راس . [ چ َ ] (اِ مرکب ) چپ راست . چپ و راست . قسمی از تکمه های ابریشم که درایران اکثر به «چپکن » و در هندوستان سپاهیان و جوانان به قباه...
رأس نو. [ رَءْ س ِ ن َ ] (اِخ ) دماغه ٔ کوچکی است در شمال دریای عمان ، بین دماغه ٔ رأس پینگان و رأس کبیر و جنوب کوه لانج .
رأس هر. [ رَءْ س ِ هَِ رر ] (اِخ ) موضعی است بزمین فارس .
رأس مال . [ رَءْ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رأس المال . اصل سرمایه : به سوزیان معانی کند خرید و فروخت که رأس مال کمال است سوزیانش ...
رأس مکی . [ رَءْ س ِ م َک ْ کی ] (اِخ ) دماغه ای است در ساحل شمالی دریای عمان و جنوب کوه کلات و مابین دماغه ٔ رأس میدانی و دماغه ٔ رأس...
ماته راس . [ ] (اِ) اطراطیقوس است . (فهرست مخزن الادویه ).