رأم
نویسه گردانی:
RʼM
رأم . [ رَءْم ْ ] (ع مص ) سخت تاب دادن : رأم الحبل رأماً؛رسن را سخت تاب داد. (از المنجد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رأم ناقه بچه یا بَوّ خود را؛ دوست داشتن و انس گرفتن و بدان مهربانی آوردن بر بچه ٔ خود و لازم گرفتن آن را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رأم چیزی ؛ دوست داشتن آن را و الفت گرفتن بدان . (از ناظم الاطباء). || فراهم آمدن سر ریش و نیکو و به گردیدن آن . (از منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رِئْمان . (اقرب الموارد). || به سریشم استوار کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اصلاح کردن تیر. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
فیروز پسر یزدگرد سه شهر بنا کرد: یکی به حد ری، رام فیروزآباد. (تاریخ بلعمی، ج 2، ص 954)
شاه رام پیروز. (اِخ ) (شهر...) نام شهری است که کسری پس از آنکه قوم موسوم به چول را سرکوب کرد و فقط هشتاد نفر که از بهترین مردان جنگی ...
رام اردشیرهرمزد. [ اَ دَ هَُ م ُ ] (اِخ ) رامهرمز یا رامهرمز اردشیر یا رامز. پورداود در یشتها آرد: یکی ازشهرهای معروف ایران قدیم در ایالت خوزستا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.