رأم
نویسه گردانی:
RʼM
رأم . [ رَءْم ْ ] (ع مص ) سخت تاب دادن : رأم الحبل رأماً؛رسن را سخت تاب داد. (از المنجد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رأم ناقه بچه یا بَوّ خود را؛ دوست داشتن و انس گرفتن و بدان مهربانی آوردن بر بچه ٔ خود و لازم گرفتن آن را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رأم چیزی ؛ دوست داشتن آن را و الفت گرفتن بدان . (از ناظم الاطباء). || فراهم آمدن سر ریش و نیکو و به گردیدن آن . (از منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رِئْمان . (اقرب الموارد). || به سریشم استوار کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اصلاح کردن تیر. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۸ ثانیه
ابی رام . [ اَ ] (اِخ ) ۞ (پدر عالی ) نام دوتن به بنی اسرائیل : اول سرداری از بنی رَأوبن .که در دشت با قارون ۞ و داثان و غیره همداستان...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ادونی رام . [ ] (اِخ ) (خداوند ارتفاع ) ادورام . باجگیر داود و سلیمان و سرکار سی هزار عمله بود که درلبنان مأمور قطع تیرها بودند. (اول پادشاهان...
رعم . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَعام . (ناظم الاطباء). نگهبانی کردن چیزی را. (از اقرب الموارد).
رعم . [ رِ ] (ع اِ) پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پیه و چربش . (ناظم الاطباء).- ام رعم ؛ کفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الا...
رعم . [ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار نخیلة. (از معجم البلدان ). کوهی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رام جس . [ ] (اِخ ) از ادبا و شعرای نامی هندوستان بود که مذهب براهمه داشت . او در شعر محیط تخلص می کرد. با اینکه پدر وی از مردم لاهور بود و...
رام دیو. (اِخ ) نام یکی از سرداران کفار هند که بمخالفت با شیرشاه (متوفی 952 هَ . ق .) قیام کرد و بهمدستی سلهدی گروه بیشماری از مسلمانان ا...
رام رود. (اِخ ) نام ناحیتی است به چغانیان ، و وشجرد از اعمال آن است : ابوریحان بیرونی در وصف جَمَست گوید: و در آن معدنی پیدا شد در وشجرد ا...
رام زین . (ص مرکب ) مقابل بدزین (در صفت اسب ). (یاداشت مؤلف ). اسبی که هنگام زین گذاشتن و سوار شدن رام و نرم است : رام زین و خوش عنان ...