رأم
نویسه گردانی:
RʼM
رأم . [ رَءْم ْ ] (ع مص ) سخت تاب دادن : رأم الحبل رأماً؛رسن را سخت تاب داد. (از المنجد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رأم ناقه بچه یا بَوّ خود را؛ دوست داشتن و انس گرفتن و بدان مهربانی آوردن بر بچه ٔ خود و لازم گرفتن آن را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رأم چیزی ؛ دوست داشتن آن را و الفت گرفتن بدان . (از ناظم الاطباء). || فراهم آمدن سر ریش و نیکو و به گردیدن آن . (از منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رِئْمان . (اقرب الموارد). || به سریشم استوار کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اصلاح کردن تیر. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ام رعم . [ اُم ْ م ِ رِ ] (ع اِ مرکب ) کفتار. (المرصع) (از المنجد)(منتهی الارب ). مقلوب است از ام عمرو. (از المرصع).
رام یشت . [ ی َ ] (اِخ ) نام یشت پانزدهم از یشتهای بیست ویک گانه ٔ اوستا. این یشت موجود است و بارتولمه ۞ آن را از آثار متأخر محسوب میدارد...
نام بیست و یکمین روز ماه است . توصیه شده که در این روز زن خواه و کار و رامش کن و پیش دادوران شوند تا به پیروزی و نجات آیی.اورمزد در این روز شروع به آف...
رام گیر. (نف مرکب ) که رام گیرد. که رام کند. که ایل کند. که بزیر فرمان آرد. که مطیع کند. || دررونده . فرارکننده . دورشونده . (از اشتنگاس )...
رام شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمانبردار شدن . منقاد گشتن . مطیع و فرمانبر گشتن . بزیر امر و طاعت درآمدن . آرام شدن . تسلیم شدن . مقابل توسن ...
رام کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از رام کردن . اهلی کرده . مطیعکرده . فرمانبر و فرمانبردار ساخته . تحت امر و اطاعت درآورده . ب...
رام خراد. [ خ ُرْ را ] (اِخ ) نام همان آتشکده ٔ آذر فرنبغ است که آذر برزین مهر نیز نامیده میشده است . رجوع به آذر فرنبغ در همین لغت نامه و م...
رام بهشت . [ ب ِ هَِ ] (اِخ ) نام زن ساسان سرسلسله ٔ ساسانیان . وی دختر گوزهر بازرنگی امیر استخر از امرای «بازرنگان » یا «بازرنگیان » بوده است ...
رام دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رام کردن . آرام کردن . راحت کردن : جلوه گری کرد و بیک غمزه اوفتنه نمود و دو جهان رام داد.مولوی (از فرهنگ نظام...
رام کواذ. [ ک ُ ] (اِخ ) شهری بوده در زمان ساسانیان در سرحد فارس و خوزستان بنانهاده ٔ کواذ [ قباد پدر انوشیروان ] . رجوع به ایران در زمان ...