رحا
نویسه گردانی:
RḤA
رحا. [ رَ ] (اِخ ) ابوسعید. پیشوای فرقه ای از مانویه و اومانیان . رجوع به ابوسعید شود.
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
رهاء. [ رِ ] (ع مص ) مراهات . (ناظم الاطباء). رجوع به مراهات شود.
رهاء. [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رهو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رهو شود.
رهاء. [رُ ] (اِخ ) رها. رجوع به رُها و معجم البلدان شود.
رهاء. [ رُ ] (اِخ ) نام قبیله ای است و رهاوی بدان منسوب است . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). قبیله ٔ کوچکی است از مذحج و از آن قبیله است :م...
رهاء. [ رُ ] (اِخ ) ابن بلندی بن مالک بن وعرّ، بانی شهر رهاء در جزیره . (از معجم البلدان ). رجوع به رهاء (شهری است ...) شود.
رها شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . خلاص گشتن (از قید و بند). (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ). آزاد شدن . یله گشتن . (یادداشت...
رها کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آزاد کردن . خلاص کردن . نجات دادن . واکردن . (ناظم الاطباء) : به دو بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا ...
رها گشتن . [ رَگ َ ت َ ] (مص مرکب ) رها گردیدن . خلاص شدن . رهایی یافتن . (یادداشت مؤلف ). ول گشتن . آزاد شدن : که پیل سفید سپهبد ز بندرها گش...
رها جستن . [ رَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) رهایی جستن . خلاصی خواستن : چو تنگ اندر آمد برش اژدهاهمی جست مرد جوان زو رها. فردوسی .گر نشد غره بدین ...
رها آمدن . [ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) رها شدن . خلاص شدن . (یادداشت مؤلف ) : بدان تا جهان از بد اژدهابه فرمان و گرز من آید رها. فردوسی .مگر زند...