گفتگو درباره واژه گزارش تخلف رخ نویسه گردانی: RḴ رخ . [ رُخ خ ] ۞ (اِخ ) پشته ای است از پشته های نیشابور. از آنجاست هارون رخی نیشابوری و ابن عبدالصمد نیشابوری . (از لباب الانساب ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی رخ زرد رخ زرد. [ رُ زَ ] (ص مرکب ) زردرخ . زردروی . که روی زرددارد. که دارای رخساری زرد است . زردرو : به رادی کشد زفت و بد مرد راکند سرخ چون لاله ... رخ سپر رخ سپر. [ رُ س ِ پ َ ] (ص مرکب ) که روی خود سپر سازد. که رخ چون سپر دارد : مرد آن باشد که پیش تیغ توچون آینه جمله رخ سپر گردد.خاقانی . رخ خسته رخ خسته . [ رُ خ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که رخش زخمی شده است . زخمی روی . خسته روی . مجروح چهره : فرنگیس رخ خسته و کنده موی روان کرده بر ر... رخ زردی رخ زردی . [ رُ زَ ] (حامص مرکب ) صفت رخ زرد. حالت رخ زرد. زردرویی . روی زردی . زردرو بودن . زردرخ بودن : دل سیاهی دهند و رخ زردی بهل این سرخ ... اطلس رخ اطلس رخ . [ اَ ل َ رُ ] (ص مرکب ) آن که رویی لطیف چون اطلس دارد : وجود ما که چو تار قصب ضعیف شده فکنده دور ز اطلس رخان والا بر. نظام قاری... تازه رخ تازه رخ . [ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب ) روی گشاده . خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی . خوشروی : در باغ بگشاد پالیزبان بفرمان آن تازه رخ میزبان .... تیره رخ تیره رخ . [ رَ / رِ رُ ] (ص مرکب ) تیره روی . تیره چهر : روشنی و خرمی مملکت از کلک اوست گرچه سر کلک او تیره رخست و نژند. سوزنی .رجوع به تیره... رخ نامه هم معنی facebook در زبان پارسی رخ بوسی رخ بوسی. {رُ. } چرک بوسی رخ گیره رخ گیره . [ رَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) به معنی رخ فروز است که دستینه باشد که آنرا چهارتو مانند ریسمان تابیده باشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). د... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود