اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رد

نویسه گردانی: RD
رد. [ رَ ] (ص ، اِ) ۞ حکیم و فیلسوف و دانشمند. (ناظم الاطباء). حکیم و دانشمند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ). دانا و خردمند. (انجمن آرا) (آنندراج ). دانا و بخرد. (فرهنگ خطی ). حکیم و دانا. (فرهنگ جهانگیری ). حکیم و فیلسوف وعاقل و عالم . (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 24) :
دل بخردان داشت و مغز ردان
نشست کیان افسر موبدان .

فردوسی .


به خراد گفت ای رد رادمرد
برنجی دگر گرد پوزش مگرد.

فردوسی .


بفرمود کز هند از بخردان
بیارند کارآزموده ردان .

فردوسی .


برفتند بیداردل موبدان
ز هر دانشی راه جسته ردان .

فردوسی .


چنین گفت با نامور بخردان
جهاندیده و کاردیده ردان .

فردوسی .


کنارنگ با پهلوان و ردان
همان دانشی پرگهربخردان .

فردوسی .


سخندان چو رأی ردان آورد
سخن بر زبان ددان آورد.

عنصری .


جهانش نام کرده شاه موبد
که هم موبد بد و هم بخرد رد.

(ویس و رامین ).


ردی دانش آرای یزدان پرست
زمین حلم و دریادل و راددست .

اسدی .


و رد کسی را خوانده اند که رأی قوی داشته است . (مجمل التواریخ و القصص ). || راد. (ناظم الاطباء). سخی و جوانمرد. (فرهنگ خطی ). همان راد است به معنی مرد نیک و بزرگ . (فرهنگ لغات شاهنامه ). || خواجه . (ناظم الاطباء) (برهان ). بزرگ . سرور. (فرهنگ فارسی معین ) :
دگر روز گشتاسب با موبدان
ردان و بزرگان و اسپهبدان .

دقیقی .


شبی می همی خورد با موبدان
بزرگان و کارآزموده ردان .

فردوسی .


ترا باد جاوید تخت ردان
همان تاج و هم فره موبدان .

فردوسی .


گزارنده ٔ خواب را خواندند
ردان را بر گاه بنشاندند.

فردوسی .


شدند انجمن پیش او بخردان
بزرگان و کارآزموده ردان .

فردوسی .


بدو گفت شاها ردا بخردا
سترگا بزرگا گوا موبدا.

فردوسی .


خواجه را بیهده گرفته نشد
راه مردان و مهتران و ردان .

فرخی .


|| پهلوان و دلاور و بهادر وشجاع . (ناظم الاطباء) (برهان ). شجاع و دلاور. (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر) (آنندراج ). دلاور و پهلوان و بهادر. (فرهنگ جهانگیری ). دلاور و بهادر. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 4). پهلوان . (فرهنگ لغات شاهنامه ). پهلوان . دلیر. دلاور. (فرهنگ فارسی معین ) :
به قلب اندر افراسیاب و ردان
سواران گردنکش و بخردان .

فردوسی .


ز لشکر گزین کرد پس بخردان
جهاندیده و کارکرده ردان .

فردوسی .


|| لقبی بوده در دوره ٔ ساسانیان که پیشاپیش اسماء نهاده میشده . (تاریخ حقوق علی آبادی ) :
ابر شاه نوذر رد افراسیاب
برافکند دیده دلی پرشتاب .

فردوسی .


از آن تیز گردد رد افراسیاب
دلش گردد از کین ما پرشتاب .

فردوسی .


جز از گنج ویژه رد افراسیاب
که کس را نبود اندر آن دست یاب .

فردوسی .


بر آن دختران رد افراسیاب
نگه کردکاوس مژگان پرآب .

فردوسی .


وز آن پس فروریخت بر چهره آب
بسی یاد کرد از رد افراسیاب .

فردوسی .


و در شواهد زیر پس از اسماء آمده است همچون : بهرام رد، سیاوخش رد، هوشنگ رد. و گویا به نام پهلوانان و دلاوران و شجاعان افزوده میشده است :
بپذرفت بهرام رد آن دو اسب
فروزنده بر سان آذرگشسب .

فردوسی .


بپوشید درع سیاوخش رد
زره را گره برکمربند زد.

فردوسی .


سیاوخش رد را برادر تویی
به گوهر ز سالار برتر تویی .

فردوسی .


بدان کاو به کار سیاوخش رد
نیفکند یک روز بنیاد بد.

فردوسی .


یکی را فرستاد نزدیک اوی
که پنهان سیاووش رد را بگوی .

فردوسی .


همان گوشوار سیاووش رد
کز او یادگار است ما را خرد.

فردوسی .


که بر دست من پور کاووس شاه
سیاووش رد کشته شدبیگناه .

فردوسی .


ز هوشنگ رد تا به کاووس شاه
که بودند با فر و تخت و کلاه .

فردوسی .


|| حاذق و هنرمند. || پیشوای بزرگ مغان . (ناظم الاطباء) ۞ . موبد. (از فرهنگ لغات شاهنامه ) (یادداشت مؤلف ). سرور روحانی . پیشوای دینی زرتشتی . (فرهنگ فارسی معین ). ردان دسته ای مخصوص از روحانیان زردشتی بوده که به شغل قضاوت اشتغال داشته اند. (تاریخ حقوق علی آبادی ). مقامی دولتی و مذهبی در دربار ساسانیان که کار داوری را بر عهده داشته اند :
بفرمود تا موبد موبدان
برفت و بیاورد چندی ردان .

فردوسی .


یکی مجلس آراست با پیلتن
رد و موبد و خسرو پاکتن .

فردوسی .


رد و موبدش بود بر دست راست
نویسنده ٔ نامه را پیش خواست .

فردوسی .


بیایند و در پیش او بگذرند
رد و موبد و مرزبان بشمرند.

فردوسی .


به ایران رد و موبد و هرکه بود
که گفتار آن شاه دانا شنود.

فردوسی .


رد و موبد و بخردان ارجمند
بداندیش ترسان ز بیم گزند.

فردوسی .


|| (اِخ ) لقب برای زرتشت . آقای دکتر معین با استشهاد ابیات زیر از شاهنامه :
بدو گفت گشتاسپ کاین غم چراست ؟
به یک تاختن درد و ماتم چراست ؟
چنین داد پاسخ که یاوه مگوی
که کار بزرگ آمدستت بروی .
شهنشاه لهراسب در شهر بلخ
بکشتند و شد روز ما تار و تلخ .
وز آنجا به نوش آذر اندر شدند
رد و هیربد را همه سر زدند.
در شهادت زرتشت گوید: مراد از رد در اینجا زرتشت پیغمبر است اگرچه در اوستا اشاره نشده که زرتشت هم در هجوم دوم تورانیان در شهر بلخ با لهراسب شهادت یافته باشد ولی بنا به سنت کهن و بشهادت کلیه ٔ کتب دینی پهلوی پیغمبر ایران در همین جنگ در آتشکده ٔ بلخ بدست یک تورانی بنام براترکرش ۞ در روز خرداداز ماه اردیبهشت بسن هفتادوهفت سالگی شهید گردید و تا آن روز شهادت چهل وهفت سال از رسالتش گذشته بود هرچند در شاهنامه ٔ فردوسی صراحتاً نام زردشت قید نگردیده که آن روز در میان هشتاد هیربد وی نیز شهید شده باشد اما قریب به یقین است که مراد از «رد» همان زرتشت بوده است و «مول » مترجم فرانسوی و «وارنر» مترجم انگلیسی نیز آنرا متعرض شده اند. (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 396). آقای دکتر معین در صفحه ٔ بعد همان کتاب افزاید: «... و از قطعه ٔ 8 اوستا نیز برمی آید که خود زرتشت «رد جهان » است و آسایش نوع بشر و کلیه ٔ مخلوقات بسته به آیین اوست ... نظر به معنی کلمه ٔ رد در اشعار فردوسی راجع به کشته شدن موبدان و پیشوایان در آتشکده ٔ نوش آذر بلخ باید از هیربد مطلق پیشوایان و از «رد» خود پیغمبر اراده شده باشد که بزرگ و سرور موبدان بوده است زیرا که فقط از یک رد سخن رفته ولی مکرر از هشتاد هیربد یا موبد یاد شده است ...». (مزدیسنا وادب پارسی ص 397). و رجوع به یشتها ج 2 ص 279 و 280 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رد. [ رَدد/ رَ ] (از ع ، اِمص ) مخفف رَدّ. دفع و طرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به رَدّ شود. || (ص ) مردودو ازنظرافتاده . (ناظم الاطباء) (برهان ) ...
رد. [ رَدد ] (ع اِمص ) مقابل قبول . (یادداشت مؤلف ). نپذیرفتن . مردود کردن : رد خلق چون قبول ایشان بودو قبول ایشان چون رد. (کشف المحجوب ...
رد. [ رَدد ] (ع مص ) ۞ بازگردانیدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (از شعوری ج 2 ص 4) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن ع...
رد. [ رِدد ] (ع اِ) عماد هر چیز و قوام آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عماد شی ٔ. (از اقرب الموارد).
رد. [ رَ دِن ْ ] (ع ص ) ۞ رجل رد؛ مرد هالک و المؤنث بالهاء. (منتهی الارب ).
رد /rad/ معنی ۱. جوانمرد. ۲. دلاور؛ دلیر. ۳. دانا؛ بخرد: ◻︎ یکی انجمن ساخت از بخردان / بزرگان و سال‌آزموده ردان (فردوسی: ۵/۴۷۱). ۴. سرور. فرهنگ فارسی ...
رد کردن . [ رَدد / رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازگردانیدن . (آنندراج ). بازدادن . (فرهنگ فارسی معین ). عودت دادن . پس دادن . واپس دادن . (یادداشت م...
رد گم کردن . [ رَ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، پی گم کردن . اثر چیزی یا کاری را از بین بردن . ایز گم کردن . بمجاز، گمراه ساختن . ...
اهانت یا دشنامی را نشنیده گرفتن چشم پوشی کردن از چیزی با نادیده گرفتن قانون و عرف آن
ردء. [ رِدْءْ ] (ع اِ) یاری کننده . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). یار. (نصاب الصبیان ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). یار و معاون . (ناظم ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.