رد. [ رَدد
/ رَ ] (از ع ، اِمص ) مخفف رَدّ. دفع و طرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به رَدّ شود. || (ص ) مردودو ازنظرافتاده . (ناظم الاطباء) (برهان )
: مرد هنرمند کش نباشد گوهر
باشد چون منظری قواعد اورد.
منوچهری .
از خلیل آموز و قربان کن ولد
تن بنه بر آتش نمرود رد.
مولوی .
|| (اِمص ) انکار و عدم قبول . (ناظم الاطباء). مقابل قبول و مقبول
: آنچه بر تن قبول و بر جان رد
و آنچه بر پای نیک و بر سر بد.
سنایی .
خاقانیاقبول و رد از کردگار دان
زو ترس و بس که ترس تو پازهر زهر اوست .
خاقانی .
و رجوع به رَدّ شود.
|| نسخ و بطلان و ابطال . (ناظم الاطباء). فسخ کردن : رد بیع؛ فسخ کردن آن . (یادداشت مؤلف ). || دور. || بازپس . || تسلیم . || قی و استفراغ . (ناظم الاطباء). چهار معنی اخیر در جای دیگر دیده نشد. || ممانعت . (ناظم الاطباء). منع کردن . (از شعوری ج
2 ص
4). حرمان . منع کردن . (یادداشت مؤلف ). و در این معانی اغلب با مصادر فارسی کردن و شدن و گردیدن و گشتن و نمودن صرف شود. و رجوع به رَدّ شود.
-
رد کردن سائل ؛ محروم بازگردانیدن او. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رد کردن شود.