اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رعس

نویسه گردانی: RʽS
رعس . [ رَ ] (ع مص ) مرتعش شدن و لرزیدن .(ناظم الاطباء). لرزیدن و فشاندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جنبانیدن سر در خواب . (از اقرب الموارد از لسان ). || آهسته رفتن از ماندگی و ضعف . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). سست راه رفتن از ماندگی یا جز آن . (از اقرب الموارد). || بانشاط شدن شتر. (از ناظم الاطباء). این معنی در جای دیگر دیده نشد. رجوع به رعسان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رأس مال . [ رَءْ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رأس المال . اصل سرمایه : به سوزیان معانی کند خرید و فروخت که رأس مال کمال است سوزیانش ...
رأس مکی . [ رَءْ س ِ م َک ْ کی ] (اِخ ) دماغه ای است در ساحل شمالی دریای عمان و جنوب کوه کلات و مابین دماغه ٔ رأس میدانی و دماغه ٔ رأس...
رأس جدی . [ رَءْ س ِ ج َدْی ْ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) رأس الجدی . رجوع بهمین کلمه شود.
رأس حسن . [ رَءْ س ِ ح َ س َ ] (اِخ ) نواحی غربی شبه جزیره ٔ عمان .
رأس حلم . [ رَءْ س ِ ح ِ ] (اِخ ) دماغه ای است در لیبی در نزدیکی بندر پلین . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 572 شود.
رأس ستة. [ رَءْ س ِ س ِ ت َ ] (اِخ ) دماغه ٔ کوچکی است در شمال دریای عمان و باختر شبه جزیره ٔ گواتر.
رأس ضان . [رَءْ س ِ ضان ن ] (اِخ ) کوهی است مر روس را. (منتهی الارب ). جایگاهی است در بلاد روس . (از معجم البلدان ).
رأس عین . [ رَءْ س ِ ع َ] (اِخ ) راس عین . رأس العین . رجوع به راس عین و رأس العین و معجم البلدان و المعرب جوالیقی ص 125 شود.
رأس قزم . [ رَءْ س ِ ق َ / ق ِ زِ ] (اِخ ) دماغه ای است در شمال بحر عمان و جنوب چاه بهار و مغرب دماغه ٔ رأس گردیم .
رأس البئر. [ رَءْ سُل ْ ب ِءْرْ ] (اِخ ) دماغه ای است واقع در ساحل خاوری افریقا و 73هزارگزی جنوب باب المندب . (از قاموس الاعلام ترکی ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۲ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.