رعس
نویسه گردانی:
RʽS
رعس . [ رَ ] (ع مص ) مرتعش شدن و لرزیدن .(ناظم الاطباء). لرزیدن و فشاندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جنبانیدن سر در خواب . (از اقرب الموارد از لسان ). || آهسته رفتن از ماندگی و ضعف . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). سست راه رفتن از ماندگی یا جز آن . (از اقرب الموارد). || بانشاط شدن شتر. (از ناظم الاطباء). این معنی در جای دیگر دیده نشد. رجوع به رعسان شود.
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
رأس دشان . [ رَءْ س ِ دَ ] (اِخ ) کوهی است در حبشه به ارتفاع 5020 گز. (از اعلام المنجد).
دایانا ارنستین ایرل راس (به انگلیسی: Diana Ernestine Earle Ross) (زادهٔ ۲۶ مارس ۱۹۴۴)؛ خواننده و بازیگر زن اهل آمریکا است. او در دههٔ شصت میلادی خوانن...
عقده ٔ رأس . [ع ُ دَ / دِ ی ِ رَءْس ْ ] (اِخ ) عقدةالرأس . محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر در سر دایره ٔ مفروضه . رجوع به عقدة و عقده و عقدتین ...
ذومائة رأس .[ م ِ ءَ ت َ رَ ءْ ] (ع اِ مرکب ) ذومائة شوکة. قرصعنة. و آن گیاهی است طبی . ۞
رأس البشنک . [ رَءْ سُل ْ ب َ ن َ ] (ع اِ مرکب ) اسب نری که جلو قافله باشد و سر آن را با زنگوله ها و پر مرغ می آرایند و آن با کبر و ناز حرکت ...
اصحاب رأس . [ اَ ب ِ رَءْس ْ ] (اِخ ) ابن الندیم هنگام بحث درباره ٔ حرانیان از گفته ٔ مأمون خطاب به آنان گوید: فانتم اذاً الزنادقة عبدةالا...
رأس الاکحل . [ رَءْ سُل ْ اَ ح َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . (منتهی الارب ).
رأس الجاثی . [ رَءْ سُل ْ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) نام ستاره ای است نورانی در صورت جاثی علی رکبتیه . (از صور الکواکب ص 59). و رجوع به همان صف...
رأس التفور. [ رَءْ سُت ْ ت َ ] (اِخ ) دماغه ای است در شمال بحرین و مغرب خلیج فارس .
رأس التنین . [ رَءْ سُت ْ ت ِن ْ نی ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) قسمتی از تنین که بمنزله ٔ سر او توهم شده و حاوی راقص و عوائد و رُبع میباشد. (از ص...