اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رعس

نویسه گردانی: RʽS
رعس . [ رَ ] (ع مص ) مرتعش شدن و لرزیدن .(ناظم الاطباء). لرزیدن و فشاندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جنبانیدن سر در خواب . (از اقرب الموارد از لسان ). || آهسته رفتن از ماندگی و ضعف . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). سست راه رفتن از ماندگی یا جز آن . (از اقرب الموارد). || بانشاط شدن شتر. (از ناظم الاطباء). این معنی در جای دیگر دیده نشد. رجوع به رعسان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
رأس العین . [ رَءْ سُل ْ ع َ ] (اِخ ) راس عین . رأس عین . مؤلف المنجد گوید: شهری است در سوریه بر ساحل خابور، و آن را عیاض بن غنم به سال ...
رأس العین . [ رَءْ سُل ْ ع َ ] (اِخ ) دهی است در لبنان نزدیک شهر صور. (از اعلام المنجد).
رأس العین . [ رَءْ سُل ْ ع َ ] (اِخ ) نام پایگاهی است نظامی در مغرب (مراکش ). (از اعلام المنجد).
رأس العین . [ رَءْ سُل ْ ع َ ] (اِخ ) رأس عین . نام چند دهکده است در سوریه واقع در شهرستانهای ادلب و حمص و حماة و القلمون . (از اعلام المنجد...
رأس الغول . [ رَءْ سُل ْ ] (اِخ ) از صُوَر فلکی است و تغییرپذیر است از قدر دوم تا چهارم در شب اول جدی ، چون به شمال پشت کنیم صورت باشکوه ...
رأس الفار. [ رَءْ سُل ْ ] (ع اِ مرکب ) سر موش است چون خشک کنند و بسوزند و خرد بکوبند نیک ، و با عسل بیامیزند و بر داءالثعلب طلا کنند نافع بود....
رأس القدر. [رَءْ سُل ْ ق ِ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) اثافی ، نام چند ستاره است مقابل رأس القدر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
رأس القری . [ رَءْ سُل ْ ق ُ را ] (اِخ ) یکی از نامهای مکه ٔ مشرفه . (یادداشت مرحوم دهخدا). ام ّالقری ̍.
رأس الکفر. [ رَءْ سُل ْ ک ُ ] (اِخ ) دجال است . || شیطان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
رأس الکلب . [ رَءْ سُل ْ ک َ ] (اِخ ) پشته ای است . (منتهی الارب ). نام کوهی است در یمامه . (از معجم البلدان ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۲ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.