رعن
نویسه گردانی:
RʽN
رعن . [ رَ ] (ع اِ) تندی که از کوه بیرون خاسته بود. (از مهذب الاسماء). بینی پیش آمده ٔ کوه . (ناظم الاطباء).ج ، رُعون و رِعان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَعل شود. || کوه دراز. ج ، رُعون و رِعان . (ناظم الاطباء). کوه دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || چیزی جنبان و لرزان . (دهار). در متون دیگر دیده نشد ولی رعون به معنی چیزی سخت و بسیار جنبنده آمده است .رجوع به متن اللغة و شرح قاموس و ماده ٔ رعون شود.
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه
زبان ران . [ زَ ] (نف مرکب ) صاحب قیل و قال و پرگوی . (برهان قاطع). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج ). پرگوی و کسی که سخنش در...
بزرگ ران . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) ران کلان . دارای ران ستبر.
ارابه ران . [ اَ را / اَرْ را ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) رهبر ارابه . ارابه چی .
باریک ران . (ص مرکب ) آنکه ران باریک دارد: قعواء؛ زنی باریک ران . (منتهی الارب ).
سلطنت ران . [ س َ طَ ن َ ] (نف مرکب ) پادشاه . (آنندراج ) (بهار عجم ). سلطنت راننده .آنکه پادشاهی کند. (فرهنگ فارسی معین ) : یکی سلطنت ران و صا...
فرمان ران . [ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه فرمان براند و حکم او را دیگران گردن نهند : عید تو فرخ و ایام تو ماننده ٔ عیدخلق فرمان بر و تو بر همگان ف...
کاسه ٔ ران . [ س َ / س ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حُق ّالفخذ.
مالیده ران . [ دَ / دِ ] (ص مرکب )صاف ران و مسطح از فربهی . (گنجینه ٔ گنجوی ، ص 139). آنکه دارای رانی صاف و مسطح است از فربهی : صد اشتر قوی ...
ران فشردن . [ ف َ / ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مخفف ران افشردن . کنایه از برانگیختن و تیز کردن اسب است : شاه تمام حوصله با یک جهان شکوه بر پ...
ران گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سوار شدن بر اسب . (ناظم الاطباء). کنایه از سوار شدن . (برهان ). کنایه از سوار شدن و رفتن . (آنندراج ) (انجمن ...