رواء. [ رُ ] (ع اِ) منظر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دیدار. (منتهی الارب ). چهره . روی . سیما. (ناظم الاطباء)
: گر روا گشت بر اوباش جهان زرق جهان
تو چو اوباش مرو بر اثر زرق و رواش .
ناصرخسرو.
فرخج کوری بدطلعتی چنانکه به است
کلنج کیر خر مغ از او به روی و روای .
سوزنی .
|| شکفتگی و طراوت چهره . || حسن منظر و گویند: رجل له رواء؛ یعنی مردی که دارای حسن منظر است . (از اقرب الموارد). حسن منظر. (معجم متن اللغة). خوشی منظر. زیبایی دیدار. (ناظم الاطباء)
: آسایش روزگار از جمال ایشان بود و آسایش خواطر از رواء منظر ایشان . (تاریخ بیهقی ص
113).