اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روان

نویسه گردانی: RWʼN
روان . [ رُ ] (اِخ ) ۞ شهری است مرکز ایالت لوار از فرانسه در محل تلاقی رود لوار و رنزون . سکنه ٔ آن 46500 تن است . محصول آن پارچه های پنبه ای و پشمی و جوراب و پارچه و لباس و کاغذ و مصنوعات مکانیکی است و دباغخانه و کارخانه ٔ ذوب آهن و رنگرزی نیز دارد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
خسته روان . [ خ َ ت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) خسته جان . خسته خاطر. غمناک . ملول . مهموم : پرستنده بشنید و آمد دوان بر خاک شد تند و خسته روان . فردوس...
روان آسای . [ رَ ] (نف مرکب ) آساینده ٔ روان . آسایش دهنده ٔ روح . دلگشا. روح انگیز : مقامی دلگشای روان آسای چون بهشت . (گلستان ).
روان آمرز. [ رَ م ُ ] (نف مرکب ) آمرزنده ٔ روان . رحیم . غفور. غفار. رحمان : بیامرزش روان آمرزی آخرخدای رایگان آمرزی آخر. نظامی .|| (ن مف مرکب...
روان آورد. [ رَ وَ ] (ص مرکب ) حکیم و بخرد و دانا و صاحب عقل را گویند. (برهان قاطع). ظاهراً از برساخته های فرقه ٔ آذر کیوان است . (از حاشیه ٔ ب...
روان بخشی . [ رَ وام ْ ب َ ] (حامص مرکب ) جان بخشی . روح بخشی : از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگززانکه در روح فزایی چو لبت ماهر نیست . حافظ.و رج...
روان پزشک . [ رَ وام ْ پ ِ زِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول امروز، آنکه شغل وی روان پزشکی باشد. کسی که در روان پزشکی ماهر باشد. کسی که در ...
روان خواه . [ رَ خوا / خا ] (نف مرکب ) گدایان دریوزه را گویند. (لغت فرس اسدی ). اهل دریوزه . گدا. گدایی کننده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم ...
روان ریگ .[ رَ ] (اِ مرکب ) ریگ روان . ریگ رونده : نه بر شخ و ریگش بروید گیازمینش روان ریگ چون توتیا. فردوسی .به رومی سپاهش نشاید شکست ن...
روان سالار. [ رَ ] (اِ مرکب ) نفس کل و روان بد، چه سالار و بد هر دو به معنی بزرگ و صاحب است . (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
روان پزشکی . [ رَ وام ْ پ ِ زِ ] (حامص مرکب ) ۞ شعبه ای است از فن طبابت که از وجوه و جنبه های مختلف روحی تندرستی و بیماری انسان بحث می...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۰ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.