روزبه . [ ب ِ ] (ص مرکب ) بختیار. (ناظم الاطباء). خوشروز و خوشبخت . (فرهنگ شاهنامه ). بهروز. (آنندراج ). سعید. نیکبخت
: توهم پای در مرز ایران منه
چو خواهی که مه باشی و روزبه .
فردوسی .
می لعل پیش آور ای روزبه
که شد سال گوینده بر شصت و سه .
فردوسی .
مهان رابمه دارد و که بکه
بود دین فروزنده و روزبه .
فردوسی .
شغل او با طرب و شغل عدو با غم دل
بخت او روز به و بخت عدو روزبتر.
فرخی .
ایزد او را روزبه کرده ست و روزافزون بملک
کس مبادا کو شود بر دولت او بدگمان .
فرخی .
آب و شرف و عز جهان روزبهان راست
تا روزبهان جمله نیرزند بنانی .
فرخی .
من دگر گفتم ویحک تو دگر گشتی
روزبه بودی چون روزبتر گشتی .
منوچهری .
بغایت خوبروی و روزبه . (قابوسنامه ).
باز آمدی مظفر و پیروز و روزبه
آری چو تو صنم همه جا روزبه بود.
مسعودسعد.
در باغ عمر سوزنی از صدر روزبه
هفتاد شد تموز و خزان و دی و بهار.
سوزنی .
نیکبخت و روزبه آن کس بود کز آسمان
برنیاید نام او روزی بدیوان فراق .
مجیر بیلقانی .
روزی که بر اعدا کنی آهنگ شبیخون
خود روزبه آیی که شه روزبهایی .
خاقانی .