اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روص

نویسه گردانی: RWṢ
روص . [ رَ ] (ع مص ) عاقل گردیدن بعد سفاهت و نادانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
روس . (اِخ ) نام ملکی وسیع در اقلیم ششم و هفتم . (غیاث اللغات ). ناحیتی است که مشرق وی کوه بجناک است و جنوب وی رود روتا است و مغرب وی...
رؤس . [ رُ ئو ] (ع اِ) ج ِ رأس . رجوع به رأس شود.
روس فیل . (ص مرکب ) در اصطلاح سیاسی کسی را گویند که طرفدار نفوذ روسها باشد. (از فرهنگ فارسی معین ). رسوفیل در تداول عامه :منکه آقای نظام ال...
هفت روس . [ هََ ] (اِخ ) هفت قسمت و هفت ولایت روس . در آن زمان روس به هفت ولایت و هفت قسمت تقسیم می شده که نام چهار قسمت آن چنین است...
پاک روس . [ ک ُ ] (اِخ ) ۞ فرزند ارد دوم ، پادشاه اشکانی . او دیرزمانی با رومیان در نبرد و همیشه فائق بود لیکن عاقبت در سال 38 ق . م . بدست ...
جبال روس . [ ج ِ ل ِ ] (اِخ ) کوهستانی است بنزدیکی کوهستان بلغار که نهر آتل از آن سرچشمه میگیرد. (از حبیب السیر چ 1 تهران خاتمه ص 410).
روس خاقان . (اِ مرکب ) پادشاه روس را روس خاقان خوانند. (از حدود العالم ). و رجوع به روس شود.
گربه ٔ روس . [ گ ُ ب َ / ب ِی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گربه ٔ خانگی چرا که در ایران اکثر گربه ٔ روس می پرورند. (غیاث ) (آنندراج ).
دریای روس . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) دریای سیاه . دریای بنطس . بحرالروس . رجوع به بحرالروس ذیل بحر و دریای سیاه در ردیف خود شود.
روث افگندن . [ رَ / رُو اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روث انداختن . سرگین افگندن : یک شب مردی ستوری داشت ستور را دید که در راه روث افگند. (تذکر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.