روص
نویسه گردانی:
RWṢ
روص . [ رَ ] (ع مص ) عاقل گردیدن بعد سفاهت و نادانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
روث . [ رَ ] (ع مص ) سرگین افگندن ستور. (دهار). سرگین اوکندن ستور. (مصادر زوزنی ). سرقین انداختن ، و در مثل گویند: احشک و تروثنی ؛ ای اعطیک ...
روث . (اِخ ) رجوع به روت شود.
روس . (اِ) ۞ مخفف روپاس پهلوی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). روباه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روباه شود.
روس . [ رَ ] (ع اِ) انه لروس سوء؛ یعنی بد مرد است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عیبی که در کراع (پایچه ٔ گاو و گوسفند) باشد. (از اق...
روس . [ رَ ] (ع مص ) بسیار خوردن .(از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || خرامیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (برهان قاطع). رفتار بط...
روس . (ع مص ) لغتی در رأس . جدا کردن و بریدن . (از دزی ج 1 ص 569). || جدا کردن دانه ٔ ارزن یا دانه ٔ گیاهان دیگر. (از دزی ج 1 ص 569).
روس . [ رُوْ وَ ] (ع ص ) اسبی که سر اسبهای دیگر را چون با هم روند بگزد و یا بسر زند آنها را در وقت تقدم و پیشی خود. (ناظم الاطباء).
روس . (ص ) هر فرد از قوم روس . روسی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روسی شود.
روس . (اِخ ) از پسران یافث بن نوح بود. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 28). و رجوع به یافث شود.
روس . (اِخ ) در استی اوریسگ ۞ ، در گیلکی اورس ۞ ، نام قوم ساکن روسیه . بخش اعظم ملت روسیه از لحاظ نژاد به دو دسته ٔ بزرگ تقسیم می شوند...