اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رووه

نویسه گردانی: RWWH
رووه . [ وَ / وِ ] (اِ) ۞ رووه ٔ یک کفش ؛ مقابل تخت و زیره . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عبداﷲ قزوینی (متوفی بسال 541 هَ. ق ) او راست : شمس المنیر الاعظم فی اسماء البدر المسیر المعظم . (کشف الظنون چ...
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) خمینی . رجوع به خمینی شود.
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) (قاضی ) قزوینی . عموی میرزا شرف جهان قاضی قزوین ۞ که این شخص شاید همان شرف قزوینی است . (الذریعه ذیل دیوان ...
روح ور. [ وَ ] (ص مرکب ) دارای روح . جاندار : روحبخش است و روح ور، نه چو ماپرده دار است و پرده در، نه چو ما.سنایی .
سه روح . [ س ِ ] (اِ مرکب ) موالید ثلاثه است که حیوان ، نبات و جماد باشد. (برهان ) (غیاث ) : بچار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت بیک رقیب و...
شکم روه . [ش ِ ک َ رَ وَ / رُ وِ ] (اِ مرکب ) شکم رو. شکم روش . اسهال . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
روح گم . [گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در 30هزارگزی خاور دشتیاری و نزدیک مرز پاکستان . در جلگه...
روح الله. (معنی لغوی) روح خداوند. (اِ.خ.) نامی که پیامبر مسیحیان، حضرت مسیح (ع)، بدان معروف است. این امکان وجود دارد که عبارتِ روح القُدُس، شخصیت سوم ...
روح پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) هرچیز که روح را پرورش دهد. (ناظم الاطباء). آنچه روح را مسرت بخشد. مفرح . شادی بخش . دل انگیز. روح انگیز. روح...
روح سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) دشنامی است مرده را.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.