اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رووه

نویسه گردانی: RWWH
رووه . [ وَ / وِ ] (اِ) ۞ رووه ٔ یک کفش ؛ مقابل تخت و زیره . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
روح آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع در 42هزارگزی باختر معلم کلایه و 52هزارگزی راه عمومی . در دامنه ...
روح آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه از شهرستان نیشابور، واقع در 6 هزارگزی باختر نیشابور. منطقه ای است جلگه ای و آب و هوایی م...
روح آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری نیشابور. منطقه ای است جلگه ای و هوایی ...
روح آباد. (اِخ )نام محله ای است به مغرب سمرقند، و قبر تیمور در مدرسه ٔ محمد سلطان نواده ٔ تیمور به همان محله ، و قبر محمد سلطان نیز به همان ...
روح فرسا. [ ف َ ] (نف مرکب ) آنچه روح را فرساید. جان فرسا. تلف کننده ٔ روح و مهلک . (ناظم الاطباء).
روح گداز. [ گ ُ ] (نف مرکب ) جانگداز. توان فرسا.
روح قدس . [ ح ِ ق ُ دُ / دْ ] (اِخ ) یا روح قدسی . مخفف روح القدس عربی است یعنی جبرئیل : روح قدس را ز فخر روزی صدبارگرد در و مجلسش مجال و...
روح پیکر. [ پ َ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه پیکرش چون روح باشد:دردا که از برای شکست وجود من سوی عدم شد آن خلف روح پیکرم .خاقانی .
روح حسی . [ ح ِ ح ِس ْ سی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جنبه ٔ ادراک حسی روح است . و رجوع به مصنفات باباافضل ج 1 رساله ٔ 1 ص 31 شود.
روح خراش . [ خ َ ](نف مرکب ) آنچه روح را بیازارد. جان خراش . دلخراش .
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۱۵ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.