روه
نویسه گردانی:
RWH
روه . (اِ) سیرت نیک و پارسایی و روهبان مرکب از این است . (از ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
روح گم . [گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در 30هزارگزی خاور دشتیاری و نزدیک مرز پاکستان . در جلگه...
روح الله. (معنی لغوی) روح خداوند. (اِ.خ.) نامی که پیامبر مسیحیان، حضرت مسیح (ع)، بدان معروف است. این امکان وجود دارد که عبارتِ روح القُدُس، شخصیت سوم ...
روح فزا. [ ف َ ] (نف مرکب ) مخفف روح افزا یا روح فزای . روح افزا. رجوع به همین ترکیب شود : تو را همایون دارد پدر بفال که توستوده طلعتی و صور...
حرز روح . [ ح ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرز جان . حافظ عقل از خطر و صدمه ٔ ارواح پلید : نکته ٔ دوشیزه ٔ من حرز روح است از صفت خاطر آبستن ...
خلع روح . [ خ َ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان خود بجسم دیگری انداختن این عملی است جوکیان را و خلع بدن مرادف آنست . (آنندراج ) (غیاث ا...
راح روح . [ح ِ ] (اِخ ) لحنی است از سی لحن باربدی : چو راح روح را در پرده بستی ز رشکش زهره در پرده نشستی .میرخسرو (از آنندراج ).
خفت روح . [ خ ِف ْ ف َ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبکی روح . صفای باطن . پاکی روح : و چون شاخ شبابش در نیکونامی نامی شد... بکمال فضل ...
ابن روح . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی . وفات 326 یا 329 هَ .ق . اصلاً ایرانی از نژاد نوبخت معروف منجم منصور دوانیقی . و ش...
روح افزا. [ اَ ] (نف مرکب ) روح افزای . روح فزا. چیزی که بر زندگانی بیفزاید و زندگانی را دراز کند. (ناظم الاطباء). فزاینده ٔ روح . روح پرور. جان...
روح افزا. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دماوند متصل به راه دماوند و تهران . منطقه ای کوهستانی و سردسیر است . سکن...