روی
نویسه گردانی:
RWY
روی . [ رِ وا ](ع ص ) آب بسیار و سیراب کننده . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
پاکیزه روی . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) زیباروی . نکومنظر. صبیح المنظر. وُضّاء. (صراح ) (منتهی الارب ). واضی ٔ. (منتهی الارب ) : به آمل رسید روز آدین...
روی تافتن . [ ت َ ] (مص مرکب )روی تابیدن . اعراض کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). روی گردان شدن . روی گردانیدن . (ناظم الاطباء) : گر روی بتابم ز...
روی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روداشتن . (فرهنگ فارسی معین ). جسارت و پررویی داشتن . پررو بودن . خجالت نکشیدن .- روی چیزی داشتن ؛ جسارت روب...
روی گشایان . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نحله . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). کابین . مهر. صداق . (یادداشت مؤلف ).
روی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رخ نمودن . نشان دادن چهره و رخسار. آشکار و پیدا شدن . ظاهر شدن . (یادداشت مؤلف ) : شب تیره چون...
روی گشادگی . [ گ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت روی گشاده . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به روی گشاده شود.
روی گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) باز کردن روی . رفع نقاب از چهره . رخ گشادن . || گشادن روی . گشادگی روی . گشاده رویی . کنایه از خندان رویی ...
روی گردانی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) روگردانی . عمل روی گرداندن . (فرهنگ فارسی معین ).
روی شناخته . [ ش ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آشکار و مشهور. معروف و محترم و معتبر. (ناظم الاطباء). روشناس . رجوع به روی شناسی شود.
روی نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روی گذاشتن . روی آوردن . متوجه شدن . راهی شدن . متوجه گشتن . رفتن . (یادداشت مؤلف ). توجه . (ترجمان ...