اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رها

نویسه گردانی: RHA
رها. [ رُ ] (اِخ ) رهاء. شهری است در جزیره مابین موصل و شام که اکنون معروف به ادسا می باشد. (ناظم الاطباء). رها شهری است خرم [ از جزیره ] و بیشتر مردمان وی ترسایان اند و اندر وی یکی کنیسه است که اندر همه ٔ جهان کنیسه ای از آن بزرگتر و آبادان تر و عجب تر نیست و سوادی خرم دارد و اندر وی رهبانان اند. (حدودالعالم ). شهر قدیم و پرثروتی بود در بین النهرین شمالی ، و یونانیان آن را ادس ۞ می نامیدند و امروزه به «اورفا» معروف است . (از فرهنگ فارسی معین ). شهری است در جزیره ٔ موصل و شام در شش فرسخی ، و نام آن از نام بانی اش گرفته شده و او رهأبن بلندی ... است . (از معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عنان رها کردن . [ ع ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به شتاب و تعجیل روان شدن . || حمله کردن . (ناظم الاطباء).
جانب کسی رها کردن . [ ن ِ ب ِ ک َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترک حمایت او کردن . رعایت وی نکردن . و رجوع به جانب شود.
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد. 1- دوست گرامی در واژه نامه وآزه را مدخل نهاده و معنی می کنند نه بیت کامل...
رحا. [ رَ ] (ع اِ) رَحی ̍. سنگ آسیا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) : همیشه تا فلک آبگون همی گرددگهی بسان رحا گه ...
رحا. [ رَ ] (اِخ ) کوهی است میان کاظمه و سیدان . رجوع به معجم البلدان شود.
رحا. [ رَ ] (اِخ ) ابوسعید. پیشوای فرقه ای از مانویه و اومانیان . رجوع به ابوسعید شود.
رحاء. [ رَ ] (ع اِ) لغتی است در رَحی ̍. ج ، ارحیة. (منتهی الارب ). مهتر. رحاءالقوم ؛ مهتر ایشان . (مهذب الاسماء). || پاره ٔ زمین گرد. || گله...
رحاء. [ رَح ْ حا ] (ع ص ) زن فراخ کف پا که همه بزمین برسد. (آنندراج ). مؤنث اَرَح ّ. (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.