زبان بند. [ زَ بام ْ ب َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) نوعی از عزایم و افسون که زبان حریف را بدان بندند. (آنندراج ). تعویذی که برای زبان بندی دشمنان و بدگویان نویسند. (غیاث اللغات ). افسون و عزائم . (ناظم الاطباء). نوعی از عزائم و افسون که زبان حریف را بدان خاموش توان کردن . (از بهار عجم )
: زبان بندهایی چو پیکان تیز
دری در تواضع دری در ستیز.
نظامی .
بغمزه گفت با او نکته ای چند
که بود از بوسه لبها را زبان بند.
نظامی .
نگیرد خردمند روشن ضمیر
زبان بند دشمن ز هنگامه گیر.
سعدی (بوستان ).
|| افسونگر. (ناظم الاطباء).