زبیر
نویسه گردانی:
ZBYR
زبیر. [ زُ ب َ] (اِخ ) ابن عربی ، مکنی به ابوسلمه . از ابن عمر روایت دارد و حمادبن زید و برادرش سعیدبن زید و نیز پسرزبیر، اسماعیل بن زبیر، از او نقل روایت کنند. یحیی بن معین و دیگران زبیربن عربی را ثقه خوانده اند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 6 ص 580). ابن حجر آرد:زبیربن عربی نمری و از بصره است و از ابن عمر روایت دارد. اسماعیل بن زبیر، حمادبن زید، سعیدبن زید و معمر از او روایت دارند و ابن معین او را ثقه داند و اثرم بنقل از احمد و همچنین نسائی او را بد ندانسته اند. ابن حبان در «ثقات » او را یاد کند. یک حدیث درباره ٔ استلام حجر از او نقل کنند. (از تهذیب التهذیب ).
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
زبیر. [ زَ ] (ع ص ) نبشته . (منتهی الارب ). چیز نبشته شده . فعیل است بمعنی مفعول . (از تاج المصادر) (از متن اللغه ). رجوع به دزی ج 1 ص 558...
زبیر. [ زَ ] (اِخ ) کوهی که حق سبحانه تعالی بر آن با موسی (ع ) بسخن درآمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). به اتفاق...
زبیر. [ زُ ب َ ] (ع ص مصغر) مصغر زَبْر، بمعنی مرد نیرومند و سخت است . (از تاج العروس ) ۞ .
زبیر. [ زَ ] (اِخ ) ۞ جایی در بادیه نزدیک ثعلبیه . (از تاج العروس ). نام موضعی است نزدیک ثعلبیه . شاعری در ضمن یک بیت از اشعاری که درب...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) شهری است نوبنیاد در عراق واقع در 8میلی جنوب غربی بصره . این شهر را از آن رو زبیر خوانند که در نزدیکی شهر قدیم بصره ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ )بطنی از بنوجعفر ۞ است از لخم بنی قحطان . این بطن در ساحل اطفیح مصر مسکن گزیده بودند. (از معجم قبائل العرب تألیف ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) بطنی از طایفه ٔ ضحاک از قبیله ٔ اثیح از بنوهلال بن عامر، رشته ای از عدنانیه است ، این بطن در آفریقای شمالی مسکن داش...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) رشته ای است از قبیله ٔ حفیل از طایفه ٔ حُفَیل شَمَّر. (از معجم قبائل العرب از قلب جزیرة العرب تألیف فؤاد حمزه ص ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) از عمال محمد امین خلیفه عباسی بود. رجوع به النقود العربیه ص 123 شود.
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) پدرعبداﷲ و جد زبیربن عبداﷲ، و این عبداﷲ همان است که چون عبداﷲبن زبیر ۞ او را محروم ساخت ، گفت : «لعن اﷲ ناقة حملتنی...