اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زر

نویسه گردانی: ZR
زر. [ زَرر ] (ع مص ) گویک بستن پیراهن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افکندن یا انداختن یا بستن دگمه و گویک گریبان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راندن و دور کردن سپاه را با شمشیر. (ناظم الاطباء). || نیزه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || موی برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). برکندن پشم و مانند آن را. (ناظم الاطباء). || دندان گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). گزیدن به دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنگ کردن هر دو چشم . || سخت گرد آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نگریستن یا حرکت دادن متاع را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تکان دادن متاع را. (ناظم الاطباء). نگریستن متاع را. (از اقرب الموارد). والفعل من نصر. (منتهی الارب ). || زیاد شدن عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زیاد شدن عقل و تجارب مرد. (از اقرب الموارد). || (از باب سمع) زبر دستی کردن و تعدی کردن فلان بر خصم خود. (ناظم الاطباء).تعدی کردن بر خصم . (از اقرب الموارد). || عاقل گردیدن زید پس از آنکه حماقت داشت . (ناظم الاطباء). عاقل شدن بعد گولی و حمق . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
زر کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) گردآوردن زر. (آنندراج ) : شنید از دبیران دینارسنج که زر زر کشد در جهان گنج گنج . نظامی (از آنندراج )....
زر کشیده . [ زَ رِ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زر مفتول . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و مجلسی بیاراستند از در و جواهر فرشهاء از ز...
زر امیری . [ زَ رِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )... و نقد ایشان (مردم یزد) زر امیری گویند که سه دینار از آن دیناری سرخ ارزد. (فارسنامه ٔ ابن ا...
دینار زر. [ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دینار که از زر باشد. مسکوک زرین : یکی صاع زرین گونه نگاربرابر به دینار زر ده هزار.فردوسی .
خانه ٔ زر. [ ن َ / ن ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آفتاب . || فلک چهارم . || برج اسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان قاطع).
خایه ٔ زر. [ ی َ / ی ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گلوله ٔ زر. (آنندراج ) : در آن گوهرین گ...
خرده ٔ زر. [ خ ُ دَ / دِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) براده ٔ زر. ریزه های طلا. ریزه های زر : بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری تا ز ر...
تابه ٔ زر. [ ب َ / ب ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالم تاب است . (برهان ). کنایه از آفتاب و آن را ترازوی زر و ترک نیمرو...
قرصه ٔ زر. [ ق ُ ص َ / ص ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . (آنندراج ). رجوع به قرص زر شود.
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۱۱ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.