زر
نویسه گردانی:
ZR
زر. [ زَرر ] (ع مص ) گویک بستن پیراهن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افکندن یا انداختن یا بستن دگمه و گویک گریبان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راندن و دور کردن سپاه را با شمشیر. (ناظم الاطباء). || نیزه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || موی برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). برکندن پشم و مانند آن را. (ناظم الاطباء). || دندان گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). گزیدن به دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنگ کردن هر دو چشم . || سخت گرد آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نگریستن یا حرکت دادن متاع را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تکان دادن متاع را. (ناظم الاطباء). نگریستن متاع را. (از اقرب الموارد). والفعل من نصر. (منتهی الارب ). || زیاد شدن عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زیاد شدن عقل و تجارب مرد. (از اقرب الموارد). || (از باب سمع) زبر دستی کردن و تعدی کردن فلان بر خصم خود. (ناظم الاطباء).تعدی کردن بر خصم . (از اقرب الموارد). || عاقل گردیدن زید پس از آنکه حماقت داشت . (ناظم الاطباء). عاقل شدن بعد گولی و حمق . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صاع زر یوسف . [ ع ِ زَ رِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از آفتاب جهان تاب است . (برهان قاطع).
قرص زر مغربی . [ ق ُ ص ِ زَ رِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است در محل غروب . (آنندراج ).
کار چون زر شدن . [ چ ُ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از رونق و نظام یافتن کار. (آنندراج ). پخته و بسامان و بدلخواه شدن . (امثال و حکم دهخدا)...
سکه به زر زدن . [ س ِک ْ ک َ/ ک ِ ب َ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) سکه زدن زر را. رجوع به سکه زدن شود. || گفتار را با کردار پیوند دادن و خوب سرا...
سکه به زر کردن . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ب ِ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سکه زدن زر را. || موافق گفته ای بعمل آوردن . (غیاث ). گفتار را با کردار پیوند...
کار چون زر کردن . [ چ ُ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متعدی کار چون زر شدن . (آنندراج ). رونق و نظام دادن . پخته و بسامان کردن کار : ز ما هر یکی را...
ضر. [ ض َرر / ض ُرر ] (ع اِ) گزند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). مضرّت . || سختی . (مهذب الاسماء). بدحالی . ضَرّاء. || زیان . (مهذب الاسماء...
ضر. [ ض َرر / ض ُرر ] (ع مص ) گزند رسانیدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). گزند کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || زن خواستن بر زن پیشین . (...
ضر. [ ض ُرر ] (اِخ ) نام آبی است . (منتهی الارب ).
ضر. [ ض ُ رر ] (ع اِ) گزند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || سختی . (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). بدحالی . || لاغری . (منتهی الارب ) (منت...