اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زری

نویسه گردانی: ZRY
زری . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به زر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ساخته از زر. زرین . طلائی . (فرهنگ فارسی معین ). || پارچه ٔ زربفت . (ناظم الاطباء). پارچه ٔ که پودهای آن طلاست . زربفت . (فرهنگ فارسی معین ). نوعی جامه از زر بافته . جامه ای که تار از زر دارد. زربفت . قسمی پارچه که تمام یا گلها و خطوط آن از تار و پود سیمین یا زرین باشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ضری . [ ض َ را ] (ع اِ) سگ بچه ٔ دونده . (منتهی الارب ).
ضری . [ ض َرْی ْ ] (ع مص ) ضراوة.ضراءة. آزمند و حریص گردیدن . || روان شدن خون . (منتهی الارب ). دویدن خون از جراحت . (زوزنی ).
ضری . [ ض َ ری ی ] (ع ص ،اِ) رگ که خون وی منقطع نشود. || آب غوره ٔ خرمای سرخ و زرد که آن را بر بار درخت کُنار ریخته و نبید سازند. (منتهی...
ضری . [ ض ُ رَی ی ] (اِخ ) چاهی است که آن را عاد کند نزدیک ضریة. (معجم البلدان ).
ظری . [ ظَرْی ْ ] (ع مص ) جاری و روان گردیدن : ظری بطنه ؛ رفت شکم او.
ظری . [ ظَ را ] (ع مص ) زیرک گردیدن .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.