زرین
نویسه گردانی:
ZRYN
زرین . [ زَ ] (اِ) ترید و نان آغشته کرده در اشکنه . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۰۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
زرین . [ زَرْ ری ] (ص نسبی )زرینه . منسوب به زر. آنچه از زر ساخته شده باشد. زری . طلائی . (فرهنگ فارسی معین ). ذهبی . طلائی . منسوب به زر. ...
زرین . [ زَرْ ری ] (ع اِ) مرغی است سپید. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
زرین پر. [ زَرْری پ َ ] (ص مرکب ) زرین بال . رجوع به زرین بال شود.- تذرو زرین پر ؛ کنایه از خورشید : از پی آن تذرو زرین پرآهنین آشیان کنید...
زرین ده . [ زَرْ ری دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ...
زرین گل . [ زَرْ ری گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابنده لو است که در بخش قیدار شهرستان زنجان و هیجده هزارگزی جنوب خاوری قیدار واقع است و 516...
زرین گل . [ زَرْ ری گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان فندرسک است که در بخش رامیان شهرستان گرگان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
زرین گیس . [ زَرْ ری ] (اِخ ) نام دختر شمس المعالی و او از ابوعلی سینا در تصحیح طول جرجان درخواست و وی آن طول در رساله ای به نام بانوی م...
زرین گاو. [ زَرْ ری ] (اِ مرکب ) صراحی و ظرفی از طلا که به صورت گاو سازند. (فرهنگ فارسی معین ). صراحی از طلا که به صورت گاو سازند. (ناظم ا...
زرین علم . [ زَرْ ری ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که علم زرین داشته باشد. (آنندراج ) : جام زر و جامه ٔ زرین علم با تحف و اسپ و خزائن بهم .ام...
زرین غطا. [ زَرْری غ ِ ] (اِ مرکب ) پرده و پوشش زرین . پوشش زربفت .- خسرو زرین غطا ؛ کنایه از خورشید است : خادم این جمع دان و آب ده دستشان ...