اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زند

نویسه گردانی: ZND
زند. [ زَ ] (اِ) آهنی را گویند که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد و به ترکی چخماق خوانند. (برهان ). آهن چخماق را گویند.(فرهنگ جهانگیری ).... اما در عربی نیز بمعنی آتش زنه آمده . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چخماق وآتش زنه یعنی قطعه ای آهن که چون بر سنگ زنند از آن آتش برجهد. (ناظم الاطباء). آهن که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد. چخماق . (فرهنگ فارسی معین ) :
به زند ماند طبعم جهنده زو آتش
عدوت سوخته بادا، به آتش ۞ زندم .

سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


گر آتش مدح دگران بایدش افروخت
یا ۞ سوخته تر باشد یا زند شکسته .

سوزنی (ایضاً).


غنچه ٔ گل شد چنانک کز زند آتش جهد
خرمن غم سوزد آن آتش جسته ز زند.

سوزنی (ایضاً).


|| چوبی باشد که خرّادان بر بالای چوب دیگر گذارند و چوب زیرین را مانند بر ماه به عنف بگردانند تا از آن هردو چوب آتش بهم رسد و چوب بالا را زند و پایین را پازند خوانند. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا)(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).در عربی چوب بالایین را زند و چوب زیرین را زندة و هر دو را زندان گویند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دزی ج 1 ص 606 شود. || درخت مورد را نیز گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). بهمه ٔ معانی رجوع به ماده ٔ بعد معنی سوم و چهارم و مورد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۰ ثانیه
زند. [ زَ ] (اِخ ) نام طایفه ای از الوار که کریم خان و تنی چند از آن طایفه حکومت ایران یافتند و مردمانی دلیربوده اند و آخرین ایشان لطفعلیخا...
در فرهنگ دهخدا آمده است که: "زند" آهنی را گویند که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد و به ترکی چخماق خوانند. اما زند در زبان عربی که در زمان‌هایی قدیم‌تر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
زند و زا. [ زِ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول زه و زا کردن . زائیدن . و با کردن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- زند و زا کردن ؛ ت...
فرخ زند. [ ف َرْ رُ خ ِ زَ ] (اِخ ) محمدحسن خان ، مشهور به خانلارخان . به نوشته ٔ مؤلف مجمعالفصحاء پسر علی مرادخان زند و نوه ٔ محمدحسن خان قاجا...
فردی زند. [ ف َ ی ِ زَ ] (اِخ )شیرازی . نامش صفربیک و مردی سیاح ، درویش منش و قلندرمشرب بوده است . در مراتب الفاظ چندان تتبعی نداشته وبرحسب...
نوای زند. [ ن َ ی ِ زَ ] (اِخ ) منت علی بیگ شیرازی ، متخلص به نوا. از شاعران قرن سیزدهم هجری است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 616 شود.
استا و زند. [ اَ / اُ وُ زَ ](اِخ ) اوستا و تفسیر آن . || غالباً بمعنی اوستا کتاب مذهبی ایرانیان باستان آید : یکی هفته میخوانداستا و زندهمی گ...
اﷲآباد زند. [ اَل ْ لاه دِ زَ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان جرقویه بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا، در 57 هزارگزی جنوب خاوری شهرضا و 4 هزارگزی را...
دستان زند. [ دَ ن ِ زَ ] (اِخ ) نام زال پسر سام است که پدر رستم باشد. گویند زال را سیمرغ این نام نهاده است . (از برهان ). زال را دستان ز...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.