زند
نویسه گردانی:
ZND
در فرهنگ دهخدا آمده است که: "زند" آهنی را گویند که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد و به ترکی چخماق خوانند.
اما زند در زبان عربی که در زمانهایی قدیمتر از فارسی به عاریه گرفته شده است به معنی چوبِ آتشزنه است. یعنی چوبی که بر چوب دیگر نهند و با چرخش آن آتش ایجاد کنند. و این معنی صحیحتر است، به ویژه اگر به ترکیب "زند و پازند" توجه کنیم . "پازند" به معنی چوب دیگری است که برای ایجاد آتش به عنوان پایه در زیر "زند" قرار میگیرد و از این رو "پازند" خوانده میشود. نامگذاری کتابهای زرتشت به (زند و پازند) نیز با همین برداشت است، یعنی کتابهایی که از آنها آتش برمیخیزد.
سنگ چخماق. آهن؟ چوب؟ یا سنگ؟. همه یا هیچ کدام.
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
زند. [زَ ] (ص ) بزرگ . عظیم . (از برهان ) (غیاث ). بزرگ مرادف زنده . (از فرهنگ رشیدی ). عظیم . بزرگ . (ناظم الاطباء). بزرگ مانند زنده پیل ... (ا...
زند. [ زِ ] (اِ)به زبان فرس قدیم بمعنی جان باشد که روح حیوانی است و از این جهت است که ذی حیات را زنده خوانند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری...
زند. [ زَ ] (اِ) آهنی را گویند که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد و به ترکی چخماق خوانند. (برهان ). آهن چخماق را گویند.(فرهنگ جهانگیری ).... ا...
زند. [ زَ ] (ع اِ) در عربی استخوان سر و دست ۞ را گویند که بجانب ساعد باشد. (برهان ). به عربی استخوان ساعد را گویند. (غیاث ). بتازی استخوان...
زند. [ زَ ن َ ](ع اِ) خرقه ای که در کس ناقه نهند تا بر بچه ٔ غیرمهربان گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زند. [ زَ ن َ ] (ع مص ) تشنه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
زند. [ زَ ] (ع مص ) پر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آتش برآوردن از آتش زنه . (یادداشت ...
زند. [ زَ ] (اِخ ) نام کتابی است که ابراهیم ۞ زردشت دعوی می کرد که از آسمان برای من نازل شده است . تفسیر پازند و اوستا بود. (صحاح الفر...
زند. [ زَ ] (اِخ ) دهی است به بخارا. از آن ده است احمدبن محمدبن عازم و از آن است ثوب زندپیچی ۞ . (منتهی الارب )(آنندراج ). دهی است در...
زند. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه است که در بخش سنجید شهرستان هروآباد واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).