اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زند

نویسه گردانی: ZND
زند. [ زَ ] (ع اِ) در عربی استخوان سر و دست ۞ را گویند که بجانب ساعد باشد. (برهان ). به عربی استخوان ساعد را گویند. (غیاث ). بتازی استخوان سر و دست ۞ را گویند که بجانب ساعد باشد و استخوانی را که به جانب کف است ربیع خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). بند دست و هما زندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). الکوع . الکرسوع . (از اقرب الموارد). بند دست . (فرهنگ فارسی معین ). || استخوانهای ساعد. (فرهنگ فارسی معین ). هر یک از دو استخوان ساعد که پهلوهای هر دو بهم نهاده است . استخوانی را که آخر آن سوی انگشت ابهام است زند اعلی نامند و آن دیگری را که آخر وی سوی انگشت کالوج است زند اسفل گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). (اصطلاح تشریح ) دو استخوان ساعد، بالایین را الزند الاعلی و زیرین را الزند الاسفل گویند. (ناظم الاطباء). استخوانهای ساعد، آنچه اصل است دو است پهلوها هر دو بهم باز نهاده و استوار کرده یکی را که آخر او سوی انگشت خرد است الزندالاسفل گویند یعنی ساعد فرودین و آنکه آخر او سوی انگشت ابهام است الزندالاعلی گویند یعنی ساعد برترین . (ذخیره ٔخوارزمشاهی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
خصم چو برگ رزان زرد بپا اوفتاد
دست خود از خون خصم سرخ مکن تا به زند.

عطار.


رجوع به ترکیب زند اسفل و زند اعلی شود.
- زند اسفل ۞ ؛ یکی از دو استخوان ساعد که بزرگتر از زند اعلی است . انتهای این استخوان از یکسو آرنج را تشکیل می دهد و از سوی دیگر که به مچ دست متصل میشود و امتداد آن به انگشت کوچک دست منتهی می گردد. (از لاروس ). استخوانی است دراز که در داخل زند اعلی مابین قرقره ٔ استخوان بازو (در بالا) واستخوانهای مچ دست (در پایین ) واقع شده است . این استخوان دارای یک تنه و دو انتها است . تنه اش کاملاً مستقیم نیست و دارای انحنایی است که تقعرش متوجه جلو است . استخوان مزبور به اتفاق زند اعلی که در خارج آن قرار دارد، استخوان بندی ساعد را بوجود می آورند. (فرهنگ فارسی معین ).
رجوع به ترکیب بعد شود.
- زند اعلی ۞ ؛ استخوان دیگر ساعد که از زند اسفل کوچکتر است و امتداد انتهای آن به انگشت بزرگ یا ابهام منتهی می گردد. (از لاروس ). استخوانی است دراز که در خارج زند اسفل قرار دارد و به اتفاق آن در استخوان بندي ساعد شرکت می کند. انتهای تحتانی زند اعلی درشت تر از انتهای تحتانی زند اسفل است . این استخوان نیز دارای یک تنه و دو انتها است . سر استخوانهای مذکور دارای یک سر و یک گردن و یک تکمه ٔ دو سری است . انتهای تحتانی آن درشت و بشکل منشور شش سطحی است . ذورأسین . کعبره . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب قبل و دزی ج 1 ص 606 شود.
- طویل الزندین ؛ آنکه استخوانهای هر دوزراع آن بلند و بزرگ باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
|| چوب یا آهن آتش زنه و این بالایین است ، اما چوب یا سنگ زیرین را زندة بالتاء گویند و قیل : هما زندان اذا اجتمعاو لایقال زندتان . ج ، زِناد، ازند، ازناد. منه : تقول لمن اعانک ورت بک زنادی ؛ یعنی روشن شد بتو و آتش گرفت زناد من و این کنایه از نجح مرام است . || درختی است خاردار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به لغت شام غار را نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زند. [ زَ ] (اِخ ) نام طایفه ای از الوار که کریم خان و تنی چند از آن طایفه حکومت ایران یافتند و مردمانی دلیربوده اند و آخرین ایشان لطفعلیخا...
در فرهنگ دهخدا آمده است که: "زند" آهنی را گویند که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد و به ترکی چخماق خوانند. اما زند در زبان عربی که در زمان‌هایی قدیم‌تر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
زند و زا. [ زِ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول زه و زا کردن . زائیدن . و با کردن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- زند و زا کردن ؛ ت...
فرخ زند. [ ف َرْ رُ خ ِ زَ ] (اِخ ) محمدحسن خان ، مشهور به خانلارخان . به نوشته ٔ مؤلف مجمعالفصحاء پسر علی مرادخان زند و نوه ٔ محمدحسن خان قاجا...
فردی زند. [ ف َ ی ِ زَ ] (اِخ )شیرازی . نامش صفربیک و مردی سیاح ، درویش منش و قلندرمشرب بوده است . در مراتب الفاظ چندان تتبعی نداشته وبرحسب...
نوای زند. [ ن َ ی ِ زَ ] (اِخ ) منت علی بیگ شیرازی ، متخلص به نوا. از شاعران قرن سیزدهم هجری است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 616 شود.
استا و زند. [ اَ / اُ وُ زَ ](اِخ ) اوستا و تفسیر آن . || غالباً بمعنی اوستا کتاب مذهبی ایرانیان باستان آید : یکی هفته میخوانداستا و زندهمی گ...
اﷲآباد زند. [ اَل ْ لاه دِ زَ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان جرقویه بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا، در 57 هزارگزی جنوب خاوری شهرضا و 4 هزارگزی را...
دستان زند. [ دَ ن ِ زَ ] (اِخ ) نام زال پسر سام است که پدر رستم باشد. گویند زال را سیمرغ این نام نهاده است . (از برهان ). زال را دستان ز...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.