گفتگو درباره واژه گزارش تخلف زور نویسه گردانی: ZWR زور. [ زِ وَرر ] ۞ (ع ص ، اِ) مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سید.(اقرب الموارد). || سیر سخت . || سخت و شدید. || شتر آماده ٔ سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی زور زور. [ زِوْ وَ ] (ع اِ) سید و مهتر. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود. زور زور. [ زُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ زائر. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زائر شود. زور زور. [ زَ ] (اِخ ) وادیی است نزدیک سوارقیة. (منتهی الارب ) (آنندراج ).- یوم الزور ؛ روزی است مر بکررا بر تمیم لانهم اخذوا بعیرین فعقلوهما و ... زور زور. (اِخ ) شهری از سند است از آنسوی رودمهران ، جایی با نعمت بسیار و منبر در آنجا نیست و جهاز هندوستان بدانجا افتد و بر زور دو باره است محکم ... زور زور. (اِخ ) در فهرست ولف این کلمه دوبار آمده اولی را سرزمین ۞ معنی کرده و ظاهراً شاهد زیر هم مورد استناد بوده است : جهاندار دارای دارا ... زور زور. (اِخ ) نام پسر ضحاک ظالم و شهری ساخته بنام خود که به شهر زور معروف است و در این اوقات جزو کردستان است . وفات اسکندر رومی در آن شه... زور زور. (اِخ ) نهری است که در دجله ریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نهری است که به دجله ریزد در نزدیکی میافارقین . (از معجم ا... زور زور. [ زَ ] (اِخ ) جایگاهی است میان ارض بکربن وائل و ارض بنی تمیم و با طلح سه روز راه فاصله دارد. (از معجم البلدان ). زور زور. [ زَ ] (اِخ ) کوهی است در دیار بنی سلیم در حجاز. (از معجم البلدان ). زور زور. (اِخ ) ۞ بتی در بلاد داور از دیار سند که از زر مرصع به جواهر بوده است ۞ . (از معجم البلدان ). || بتی بوده است عرب را. رجوع به بت... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود