گفتگو درباره واژه گزارش تخلف زور نویسه گردانی: ZWR زور. [ زِ وَرر ] ۞ (ع ص ، اِ) مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سید.(اقرب الموارد). || سیر سخت . || سخت و شدید. || شتر آماده ٔ سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی زور زور. ("و" با آوای پیش)، (ا)، (زبان مازنی)، پشکل، مدفوع، و یا فضله حیوانات و پرندگان. " بامشی ره گتنه ته زور دوائه ونه سر خاك دشنّیه ."، به گربه گفتند ... هم زور هم زور. [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس که در قوّت با هم برابر باشند. (آنندراج ) : نهادند پس گیو رابا گروی که هم زور بودند و پرخاشجوی . فردوسی .بدو گفت ... بی زور بی زور. (ص مرکب ) (از: بی + زور) کم زور. ضعیف . (آنندراج ). بی نیرو. بی توش . (از یادداشت مؤلف ). مقابل بنیرو. ضعیف و ناتوان و بیقدرت . (ناظم ... بیش زور بیش زور. (ص مرکب ) بسیارزور. بنیرو. قوی . با قوت بسیار : جوانی ببدرقه همراه من بود سپرباز چرخ انداز سلحشور و بیش زور که به ده مرد توانا کمان... پیل زور پیل زور. (ص مرکب ) که چون پیل نیرو و قوت دارد. قوی و نیرومند چون فیل . کنایه از مردم قوی و پرزور ازعالم گاو زور. (آنندراج ). ج ، پیل زوران ... دیر زور دیر زور. [ دَ رِ ] (اِخ ) مدائنی از شیوخ خود نقل کرده است که عمربن الخطاب در سال 14 هَ . ق . شریح بن عامر برادر سعدبن بکر را ببصره فرستاد ... زور زدن زور زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بکار بردن زور و نیرو. فعالیت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). زور وری خشونت شاه زور شاه زور. (ص مرکب ) شخص بسیار قوی . (فرهنگ نظام ). سخت زور سخت زور. [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از پر زور. (آنندراج ) : چنانکه او را [ هرمز ] دل آور و سخت زور گفتندی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 20).ز سختی ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود