اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زور

نویسه گردانی: ZWR
زور. (اِخ ) در فهرست ولف این کلمه دوبار آمده اولی را سرزمین ۞ معنی کرده و ظاهراً شاهد زیر هم مورد استناد بوده است :
جهاندار دارای دارا کجاست
کزو داشت گیتی همه پشت راست
همان خسرو و اشک و فریان و فور
بزرگان سند و شه شهر زور ۞ .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1917).


زور دوم را ولف شهر معنی کرده و سپس افزاید:خره ٔ اردشیر از اردشیر بابکان بنا شده در فارس و نسخه بدل این کلمه را «شهر گور» ثبت نموده است و ظاهراً یکی از دو شاهد زیر مورد استفاده ٔ ولف بوده است :
چو شد شاه با دانش و فرو زور
همی خواندش مرزبان شهر زور ۞ .

فردوسی .


چو آسوده برگشت مرد و ستور
بیاورد لشکر سوی شهر زور ۞ .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
تازه زور. [ زَ / زِزو ] (ص مرکب ) آنکه قوت بکمال داشته باشد. (آنندراج ). بسیار توانا و باقوت . (ناظم الاطباء) : بوصفش معانی همه تازه زورجلوری...
زور داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای زور و نیرو بودن . || صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری بودن . (فرهنگ فارسی معین ).
زور آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) زور دادن . فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ). نیرو کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آب چنان زور آورد که آن...
زور بافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از دروغ بربستن . (آنندراج ) : آن شاه ز کسری در شاپور گذشته تا کی سخن آراستن و بافتن زور.میرمعزی (از آن...
میزان زور. (ص مرکب ) با نیروی تمام و درست . عبارت است از شجاع . (از آنندراج ).
مسخره بازی
زور آزمودن . [ زْ / زِ دَ ] (مص مرکب ) نیروی خویش را به معرض آزمایش درآوردن . سنجیدن نیرو و قدرت : مماحله ؛ زور آزمودن با هم تا ظاهر شود که ک...
ذور. [ ذُ وَ ] (ع اِ) ج ِ ذورة.
ذور. (ع اِ) خاک .
ذور. [ ذَ ] (ع مص ) ترسانیدن کسی را. تهدید. تخویف .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.