زور
نویسه گردانی:
ZWR
زور. (اِخ ) نام پسر ضحاک ظالم و شهری ساخته بنام خود که به شهر زور معروف است و در این اوقات جزو کردستان است . وفات اسکندر رومی در آن شهر بوده ، نعشش را به اسکندریه بردند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). نام پادشاهی که شهر زور بناکرده ٔ اوست . (منتهی الارب ). نام شهری در کردستان . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
تازه زور. [ زَ / زِزو ] (ص مرکب ) آنکه قوت بکمال داشته باشد. (آنندراج ). بسیار توانا و باقوت . (ناظم الاطباء) : بوصفش معانی همه تازه زورجلوری...
زور داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای زور و نیرو بودن . || صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری بودن . (فرهنگ فارسی معین ).
زور آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) زور دادن . فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ). نیرو کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آب چنان زور آورد که آن...
زور بافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از دروغ بربستن . (آنندراج ) : آن شاه ز کسری در شاپور گذشته تا کی سخن آراستن و بافتن زور.میرمعزی (از آن...
میزان زور. (ص مرکب ) با نیروی تمام و درست . عبارت است از شجاع . (از آنندراج ).
زور آزمودن . [ زْ / زِ دَ ] (مص مرکب ) نیروی خویش را به معرض آزمایش درآوردن . سنجیدن نیرو و قدرت : مماحله ؛ زور آزمودن با هم تا ظاهر شود که ک...
ذور. [ ذُ وَ ] (ع اِ) ج ِ ذورة.
ذور. [ ذَ ] (ع مص ) ترسانیدن کسی را. تهدید. تخویف .