زه
نویسه گردانی:
ZH
زه . [ زِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
زه گرفته . [ زِه ْ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آبستن شده . بارگرفته (زن یا جانور ماده ). || زمینی که شایستگی کشت و زرع را پیدا کرده . (ف...
زه کشیدن . [ زِه ْ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن زه کمان را. (فرهنگ فارسی معین ). کشیدن زه کمان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || سخت شدن...
زه کردن . [ زِه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بچه کردن . زادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برجهاء... سرطان و عقرب و حوت و نیمه ٔ پسین از جدی و زه ...
زه و زاد. [ زِ هَُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) این لغت از توابع است بمعنی زن و فرزند و اهل و عیال و نسل . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ...
زه نهادن . [ زِه ْ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) در شواهد زیر ظاهراً بمعنی خبه کردن با زه و حلق آویز کردن با زه آمده است : سلطان گفت از آمدن ...
زه برزدن . [ زِه ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شیرازه بستن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ختن زه آن . (اِخ ) نام کوتلی است به افغانستان در 29 هزاروپانصدگزی جنوب شرقی زیباک از نواحی اشکاشم ، تابع بدخشان ، ارتفاع آن تخمیناً4927 ...
زه کردن تن . [ زِه ْ ک َ دَ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) تن را مانند زه لاغر کردن . کنایه از لاغری تن است : لیک عشق عاشقان تن زه کندعشق معشوقان ...
کلاته زه آب . [ ک َ ت ِزِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. محلی جلگه ای و معتدل و سکنه 515 تن ، آب آنجا از قنات ...