اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زهد

نویسه گردانی: ZHD
زهد. [ زُ ] (ع مص ) بی رغبت شدن . (ترجمان القرآن ) (از تعریفات جرجانی ). زاهد شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناخواهان شدن . پارسا شدن . (دهار). ناخواهانی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زهادة. (ناظم الاطباء). روی بازگردانیدن از چیزی است بواسطه ٔ حقیر شمردن آن چیز. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). خلاف رغبت کردن و خواهش ننمودن به لذات دنیا. (غیاث ). || (اِمص ) پارسایی . (دهار). ناخواهانی . خلاف رغبت و طیب کسب و قصر امل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پارسایی . ترک دنیا. اعراض . تقوی . ناخواهانی . گرفتن اقل کفایت از حلال و ترک زاید، رضای خدای را. ضد رغبت . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).پارسائی . پرهیزگاری . اعراض از دنیا. (فرهنگ فارسی معین ). در لغت ترک میل به چیزی و در اصطلاح اهل حقیقت دشمن داشتن دنیا و روی گرداندن از آن و گفته اند ترک راحت دنیاست بخاطر راحت آخرت و گفته اند آنکه دل خود را از آنچه دست تو از آن تهی است خالی داری . (از تعریفات جرجانی ). به اصطلاح سالکان ، زهد بیرون آمدن از دنیا و آرزوهایی که بدان تعلق دارد مثل مال و جاه و ملک و ناموس و غیره . و قیل زهد آن را گویند که از زن و فرزند بیزار شود بلکه خود را و ماسوای حق را گم کند. (آنندراج ). زهد در حلال است ، ابویوسف غسولی چون درغزواتی که در آن انبازی می کرد شهری یا ناحیتی می گشادند مسلمین از ذبایح و میوه های آن شهر می خوردند و ابویوسف هیچ نمی گرفت بدو گفتند آیا در حلیت اینها بدگمانی . گفت : نی لیکن زهد در حلال است یعنی زهد نگاه داشتن خود از حلال است نه از ارتکاب حرام . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زهد در لغت اعراض از اشیاء است از جهت کوچک دانستن آنها. و در «مزهودفیه » اختلاف است . بعضی گویند دینار و درهم است که زهد ترک دینار و درهم است . بعضی گویند مطعم و مشرب است که زهد ترک مطعم و مشرب است . و بعضی گویند که : «الزهد ترک نعمة الدنیا و الاَّخرة»؛ یعنی بی رغبت بودن به دنیا و آخرت و گفته شده است که زهد این است که توجه به مألوفات دنیا نداشته باشی و در خبر است کسی که از دنیا اعراض کند قلب او محل ورود انوار و تجلیات الهی گردد. جنید گوید زهد آن است که دست از ملک خالی دارد و دل از تبع. حضرت امیر (ع ) فرمودند زاهد کسی است که باک نداشته باشد که دنیا را که خورد از مؤمن و کافر. ابن مسروق گویدزاهد کسی است که هیچ امری بر او تسلط نداشته باشد مگر خدای تعالی . کاشانی گوید زهد عبارت است از اعراض از چیزی که خارج از ذات اوست از اعراض و اغراض ظاهره اولاً و از اغراض باطنه ثانیاً و از هرچه غیر حق است ثالثاً و متضمن رجا و رغبت است . در حاشیه ٔ شرح رساله ٔ قشیریه است که «الجوع طعام الزاهدین ». غزالی گوید زهد انزوا از دنیا از روی میل و رغبت است با قدرت برآن . (فرهنگ مصطلحات عرفا صص 210 - 211) :
ای ناتوان شده به تن و برگزیده زهد
زاهد شدی کنون که شدی سست و ناتوان .

ناصرخسرو.


پسنده است با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را.

ناصرخسرو.


خواندن فرقان و زهد و علم و عمل
مونس جانند هر چهار مرا.

ناصرخسرو.


زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی
بازار زهد ما را بشکست عشق خالی .

خاقانی .


زهد را بند آهنین برنه
عقل را میل آتشین درکش .

خاقانی .


چند دام از زهد سازی و دم از طاعت زنی
ما هم از دام تو دوریم وهم از دم فارغیم .

خاقانی .


زهد که در زرکش سلطان بود
قصه ٔ زنبیل و سلیمان بود.

نظامی .


جان شرع و جان تقوی عارف است
معرفت محصول زهدسالف است
زهد اندر کاشتن کوشیدن است
معرفت آن کشت را روئیدن است .

مولوی (مثنوی چ خاور ص 383).


زهد گیرد قسم خودداری مکن
این نه کار تست بیکاری مکن
گر بود زهد تو در قسم کسی
ریشخند آری بروی خود بسی
ور نداری بهره ای از هرچه هست
گر بکوشی ذره ای ناید بدست .

مولوی (از آنندراج ).


... متعبد بودم و شبخیز و مولع زهد و پرهیز. (گلستان ).
- زهد خشک ؛ عبارتست از آنکه صورت زهدش منجر به احوال معنوی نباشد و برخی گفته اند زهدی که بی عشق و محبت باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زهد. [ زَ] (ع مص ) اندازه کردن چیزی را. || (اِ) قدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یقال : خذ زهد ما یکفیک ؛ بگیر ب...
زهد. [ زَهََ ] (ع اِ) زکوة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ، زِهاد. (اقرب الموارد).
زهد خشک. {زُ دِ خُ}. (ا. مر.) دنیا گریزی آنکه صورت زهدش منجر به احوال معنوی نباشد و برخی گفته اند زهدی که بی عشق و محبت باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون...
زهد ورزیدن . [ زُ وَ دَ ] (مص مرکب ) پرهیزگاری کردن . پارسائی کردن . ناخواهانی نمودن : همچون پدر بحق تو سخن گوی و زهد ورززیرا که نیست کار ج...
ضهد. [ ض َ ] (ع مص ) چیره شدن بر کسی . مغلوب کردن کسی را. (منتهی الارب ). مقهور گردانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). قهر کردن . (منتخب اللغات )...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.