زهرة
نویسه گردانی:
ZHR
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) دهی بوده میان حره ٔ شرقیه و حره ٔ سافله ٔ مدینه ، بغایت بزرگ چنانکه گویند سه صد هزار زرگر در آنجا متوطن بودند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِ) به لغت اکسیریان نحاس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از مس است . (مفاتیح ، یادداشت بخط مرحو...
زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِخ ) ستاره ای است معروف که آن را ناهید خوانند.(برهان ). در عربی نام ناهید است . (انجمن آرا) (آنندراج ). سیاره ای است ...
زهره . [ ] (اِخ ) (رود...) آبش شیرین مایل به شوری است . در زمستان و بهار عبور کاروان از آن جز به تدبیر ممکن نشود. رودخانه ٔ فهلیان و رودخ...
زحرة. [ زَ رَ ] (ع مص ) معنی مره (یک بار) میدهد از زحر. || (اِ) درد زائیدن است . (تاج العروس ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء) (از المعجم الو...
ظهرة. [ ظِ رَ ] (ع اِ) یاریگر. مددکار. ظهیر. ظُهرة. || قبیله و قوم مرد: جأنا بظهرته ؛ أی عشیرته .
ظهرة. [ ظُ رَ ] (ع اِ) سنگ پشت . || مددکار. ظِهرة. ظهیر. || قبیله ٔ مرد: جاءَنا فی ظُهرته ؛ یعنی با قوم خود.
ظهرة. [ ظَ هََ رَ ] (ع اِ) متاع خانه . (مهذب الاسماء). رخت سرای . || قبیله ٔ مرد.
(زَ رِ /تَ رَ) (عامیانه:زهله ترک)ایجاد ترس شدید و آنی از رخدادی ناگهانی.
ام زهره . [ اُم ْ م ِ زُ رَ ] (اِخ ) زن کلاب بن مرة بود. (یادداشت مؤلف ).
بی زهره . [ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ۞ (از: بی + زهره ) فاقد زهره . رجوع به زهره شود. || بی جرأت . جبان . ترسو : اگر چه دزد با صد دهره باشدچ...